۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

این را از عباس کارگر جاوید هم میتوانی بپرسی. او مسلما خوب میداند عذاب وجدان چه میکند با آدم.


کمتر از 30 ساعت تا موعد دیدار مانده و تن من درتب اضطراب و تشویش آن میسوزد. حس عجیبی است. گویی معجونی از انتظار، بیم و امید همچون بختکی بر روی وجودم افتاده  و بار هستی را بر پیکر من وارد مینماید. گاه لبخندی بر لبانم مینشیند و با خود میگویم موعد وصل عاشقان سر آمده و رسید آنچه سال ها در پیش بودیم و این شب بیداری ها و از زندگی کاستن ها تنها برای دنبال کردن خبری و یا نوشتن مطلبی به سر خواهد رسید. و گاه با خود میگویم اگر نشد چه؟ اگر سپاه ظلمت بر سهراب های وطن چیره گردد، چه فاجعه ای در انتظار خواهد بود؟  چه تعداد جوان دیگر به دست قصابان و جلادان سپرده خواهد شد؟ چه بر سر دوستان در بند خواهد آمد؟ در این جنگ و گریز شناورم که در ذهنم میگذرد که در گذشته تجربیاتی مشابه، هر چند بسیار بسیار کوچک تر و قابل تحمل تر را از سر گذرانده ام. آنگاه که پایان زندگی برایم در کنکوری خلاصه میشد که یا از آن سربلند بیرون میآمدی و یا اصلا تصور دیگری از عدم موفقیت از آن نداشتی و نمیدانسستی که اگر موفق نشوی کلا تکلیف چیست و در کدامین سو زندگی را باید بجویی. انگاری آن سوی عدم موفقیت سیاهی بود. یا هفته های قبل از بازی پرسپولیس و استقلال را به یاد می آورم که در عالم بچگانه خود، آن را روز مرگ میدانستم و فکر میکردم که پایان زندگیست، و همه چیز با سوت پایان داور تعیین خواهد شد و یا  سیاهی که حتی حاضر نمیشدم به ذهنم راهش دهم. ملموس ترین و متجانس ترین حالت ها با حالتی که الان در چنگش مبتلایم، همان هایی بود که گفتم. اما واقعا وقتی قیاس میکنم و بزرگی واقعه ها رو با هم مسنجم، میفهمم که قیاس کاه با کوه شاید منطقی تر از قیاس بیم و امید از کنکور و یا بازی پرسپولیس استقلال با روز واقعه است.
آری من منتظر روز واقعه هستم، روز واقعه من 22 بهمن است. روز نبرد تمدن و ارتجاع، روز نبرد میهن پرستی و مقام پرستی، روز ....
نمیدانم چه خواهد شد، یعنی همین الان میدانم که چه خواهد شد، اما وقتی به وقت مرقوم شدن ته همین سطر برسم شاید ندانم که چه خواهد شد و یا حتی دانسته ام با لحظاتی پیش در تناقض باشد. و این مهمترین مشخصه همین تبی است که مرا در بر گرفته.
با تمام این تب و تاب، اما میخواهم چیزی بگویم به تو ای برادررشید من، ای خواهر نازنینم، که میدانم تو هم با من همدردی و نالان. 22 بهمن خواهد رسید، روز واقعه رخ خواهد داد و اتفاقات بزرگ رخ خواهد داد. اما مهم همین لحظاتی است که من و تو در تار و پودش هستیم. فکرش را بکن، من و تو داریم مهمترین لحظات تاریخ این مرز و بوم را نقش میزنیم. این سعادتی است که نصیب من و تو شده. فکرش را بکن، صد ها سال دیگر هم از این روز واقعه نام خواهند برد و از اتفاقات رخ داده در آن کتاب ها خواهند نوشت و فیلم ها خواهند ساخت. پس بیا قدر این لحظات را بدانیم که دیگر تکرار ناشدنی است.
و اما سخنی با تو برادر بسیجی، سپاهی و انتظامی ام، میدانم که تو هم میدانی 22 بهمن امسال بوی دیگری دارد، حداقل بوی 22 بهمن سال های پیش را نمیدهد. این را هم از چهره حاجی تو حوزه مقاومت میتوانی ببینی و هم در حرف های رهبرت. آری آن ها هم میدانند روز واقعه نزدیک است. یک روز بزرگ و تاریخی، آنان هم همچون ما نمیخواهند بازنده این روز نام بگیرند. میخواهند پیروز این روز نامیده شوند و در شبش به شکرانه این پیروزی باده های قدح به سلامتی امیرشان بنوشند.
اهل نصیحت کردن نیستم، چون خود از آن فراری بوده ام. حتی نمیخواهم از تو بپرسم که حاجی، سید، اخوی، سردار، سرتیپ، گروهبان و یا هر که هستی، آیا پیروزی تو در این روز بزرگ، همچون پیروزی امیرت در کشته شدن و مجروح شدن برخی دیگر معنا میابد؟
  گیرم که سپاه شما پیروز این نبرد بود، آیا شبش که سر بر بالین نهادی تابخوابی، وجدان آسوده ای خواهی داشت؟
اصلا این سئوالات کلیشه ای همیشه حال به هم زن بوده است! البته میدانی چرا؟ چون تلویزیونتان از بس این کلیشه ها را سر داد اما در عمل خلافش را زیاد دیدی. اصلا این که چرا این کلیشه ها بوی تعفن میدهند هم از تو نمیپرسم، از حس آینده ات هم نسبت این روز نمیپرسم. از این که اگر بدانی همکارت زده مادرت را در خیابان ناقص کرده هم نمیپرسم، فقط از تو میخواهم بپرسم، بعد از بازی پیروزی- استقلال شده که بفهی چقدر زود تمام شد آن لذتی که دنبالش بودی؟ حال فکر کن به خاطر لذتی که خودت هم از آن مسلما بهره ای نخواهی برد، اگر زده باشی کسی را ناقص کرده باشی، کشته باشی آنوقت پس از پایان بازی چه حالی خواهی داشت؟
برادر من، هموطن من، 22 بهمن هم خواهد گذشت، به سرعت برق و باد، اما به خاطر داشته باش که عذاب وجدان کشتن آدم پایان پذیر نیست. این را از عباس کارگر جاوید هم میتوانی بپرسی. او مسلما خوب میداند عذاب وجدان چه میکند با آدم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر