۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

بازخوانی برگی از تاریخ مبارزه در آستانه 22 خرداد


نامه ای از احمد سعیدی عزیز، که همچون بسیاری دل در گرو جنبش آزادی خواهی و استبداد ستیزی مردمش دارد و این روزها او هم نگران اتفاقاتی است که در تاریخ مبارزاتی این مردمان، کم رخ نداده است

اپیزود1:
تیر 78 بود. داتشگاه تهران. امروز یکشنبه است و قرار است همه احزاب اصلاح طلب در روز چهارشنبه  به تحصن دانشجویان و اساتید در مسجد دانشگاه تهران بپیوندند. حریف از واکنش یکپارچه دانشجویان و احزاب و فعالین شوکه شده است و فضای سیاسی به نفع دانشجویان و اصلاح طلبان است.  بچه ها برای خودشان انتظاماتی تشکیل داده بودند و سعی می کردند کمی تشکیلاتی تر و منظم تر عمل کنند. یک گروه مشکوک  بودند که می گفتند چرا ما باید از تحکیم وحدت و اصلاح طلبان پیروی کنیم و نیازی به انتظامات و تشکیلات نداریم. باید ببینیم کل جمع  دانشجویان چه میگوید و کلی شلوغ بازی می کردند.  سحابی و بسیاری دیگر آمدند که بچه ها را تشویق کنند که در دانشگاه بمانند  و بازی برده را به باخت تبدیل نکنند. استدلالشان این بود که پیروزی آنها در دانشگاه است نه در جنگ خیابانی. خیلی ها با همان شیوه که گفتم مخالفت کردند.
مصاحبه  مهندس سحابی پیرامون اتفاقات 19 تیر:
اپیزود2:
امروز 20 تیر است. یکی از بچه های دفتر تحکیم در حال سخنرانی است و سعی می کند که دانشجویان را تشویق به ماندن در داخل کوی کنند. چند نفر با عصانیت به وی معترض شدند. قیافه شان هم کاملا مثل سایر دانشجوها بود. خلاصه آنکه سخنرانی را به هم زدند و یک گروه را با خودشان همراه کردند و به سمت درب کوی حرکت کردند. ابتکار عمل از دست بچه های دفتر تحکیم خارج شده بود و نیروهای انتظامات دانشجویی نیز در کنترل جمعیتی که هر لحظه بر تعداد آنها افزوده می شد و به سمت درب کوی در حال حرکت بودند کاری از دستشان بر نمی آمد. دانشجویان بسیاری نیز سعی می کردند که یک دیواره و زنجیر انسانی تشکیل دهند و با بحث کردن با دانشجویان آنها را متقاعد به ماندن در کوی دانشگاه کنند. فضا آرام آرام به سمت منطقی تر شدن می رفت اما همچنان گروهی در جلوی درب کوی تجمع کرده بودند و  به درب فشار می آوردند که درب را بشکنند و از کوی خارج شوند. نیروهای انتظامات دانشجویی به یکی از همان نیروهایی که سخنرانی را به هم زده بود و رهبری تجمع کنندگان در مقابل درب کوی را بر عهده گرفته بود مشکوک می شوند و پس از بازرسی این نیرو کارت بسیج  را در جیبش کشف می کنند.

اپیزود3:
  امروز 21 تیر است. بخش بزرگی از دانشجویان در داخل دانشگاه مانده اند و به تحصن در مسجد دانشگاه روی آورده اند. فضای زیبایی شکل گرفته است. دانشجویان در مسجد دانشگاه جمع شده اند حلقه زده اند و برای شهدای کوی عزاداری می کنند. استادان هم به این تجمع پوسته اند. متاسفانه علیرغم همه مخالفتها بخش معدودی از دانشجویان از دانشگاه خارج شده اند. خبر می رسد که در میدان ولیعصر یک خودرو پلیس را به آتش کشیده اند. خبر می رسد که گروهی در میدان منیریه به آتش کشیدن بانکها و مغازه ها پرداخته اند. از این دست خبرها مرتب شنیده می شد. جالب اینجاست که بعضی ها که خیلی جوگیر شده اند و  وعده سقوط حکومت تا شب را می دهند و  برای صدا و سیما و وزارت کشور و بیت رهبری برنامه ریزی می کنند. اما عاقلان می دانستند  که  خبرهای خوشی از میان دودهای بی حاصل و بدون تشکیلات بیرون نخواهد آمد.  خلاصه آنکه تحلیلمان این بود که خبرها ناگوار است و بازی برده در حال واگذاری است. آتشی که با بی خردی بخشی از دانشجویان و مدیریت نیروهای امنیتی حکومت ایجاد شد، بهانه را برای سرکوب دانشجویان داخل دانشگاه فراهم نمود. تا شب کل دانشگاه را پاکسازی می کنند. تعداد زیادی زخمی و دستگیر شده اند.  

اپیزود 4:
سه شنبه 22 تیر است. کسی در حوالی انقلاب پرسه نمی زند. همه چیز در آرامش گورستانی است. خیابانها آرام اما پر از نیروهای انتظامی است. به نظر می آید همه چیز خاتمه یافته است. خبری از تحصن چهارشنبه احزاب اصلاح طلب در دانشگاه نیست. همه سرکوب شده اند.  بچه های دفتر تحکیم و شورای صنفی همه دستگیر شده اند. آغاز افول فعالیتهای دانشجویی در دانشگاهها از همین روز شروع شد. راه پیمایی   23تیر، فضا را به صورت مطلق به نفع متجاوزینی شکل داد که خود باید محاکمه می شدند اما به علت سو تدبیرها، فضای سیاسی آن روز به نفع متجاوزین مصادره به مطلوب شد.
پی نوشت1:
بد نیست که  دقیقه 6 به بعد ویدیوی  زیر را ببینید که در آن نحوه به دست گرفتن یک تجمع اعتراضی توسط نیروهای امنیتی توضیح داده شده است. 
پی نوشت2:
در آن ایام، فضای وب تا این حد فراگیر نبود. تنها راه حلشان فرستادن افراد بی هویت به داخل نیروها بود. نیروهای نفوذی تشویق می کردند که سازماندهی نیروههای دانشجویی هویت دار مثل شورای صنفی دانشجویان یا دفتر تحکیم وحدت را نپذیرید و تجمع را به سمت غیر قابل کنترلی هدایت و پراکنده می کردند. بعدها شبکه های ماهواره ای  که نقش اپوزیسیون ساختگی را بازی می کردند هم به نیروهای نفوذی اضافه شدند. اما امروز  ابزارهای دیگری هم در دستشان است. امروز فضای وب و آی دی های بی هویت و مجازی مهمترین ابزار برای به انحراف کشیدن مبارزه مردم شده است.  به نظر می آید این روش هم برایشان موثر تر است و هم کم هزینه تر.
پی نوشت3:
درباره نقش فضای وب در توسعه اهداف مبارزاتی مردم شکی نیست. در نبود رسانه های آزاد فضای وب نقش خود را به خوبی بازی کرده است. اما بعضی وقتها به بیراهه رفتن اهالی فضای وب هزینه های سنگینی را بر مردم و جنبش اعتراضی آنها تحمیل کرده است.  در واقع فضای وب تنها نقشش اطلاع رسانی و تبادل آزاد اندیشه ها و آرا را می تواند بازی کند. این باعث می شود که خلا رسانه های آزاد پر شود. اما انحراف آنجا پیش می آید که به جای پوشش حوادث و اخبار، اهالی فضای وب بر آن شوند که جریان سازی کنند، حادثه ساز شوند و رهبری مردمی را بر عهده گیرند که با محدودیت های بسیاری مواجهند. اهالی فضای وب که محدودیتی ندارند. آی دی هم که مجازی است. می توانند از بیت رهبری تا صدا و سیما را با یک کلیک طی کنند، اما آیا این خود باعث بالا بردن هزینه ها و تصمیم سازی های اشتباه نمی شود؟ یادمان باشد، نتیجه بازی باید در زمین بازی رقم بخورد. ما اهالی فضای  وب فقط می توانیم بازی سخت و دشوار خون و سرنوشت را به تصویر بکشیم، اطلاع رسانی کنیم و پوشش خبری دهیم.
پی نوشت4:
ابتدا تصمیم داشتم تیتر این نوشته را " از فتح صدا و سیما تا بیت رهبری با یک کلیک!"  انتخاب کنم. بعد دیدم که این تیتر در عین حالی که گویای بخشی از حقیقت است، ممکن است باعث کم لطفی به بسیاری از دوستانی  شود  که در یک سال گذشته بی وقفه و بی ادعا  در فضای وب حضوری فعال دارند و  با زحمت بسیار به امر حیاتی  اطلاع رسانی رسانی پرداخته اند. لذا همین جا از همه این دوستان تشکر می کنم و امیدوارم که این نوشته را به عنوان گامی در جهت شفاف سازی نقش رسانه های اینترنتی ارزیابی کنند.




۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

نیک آهنگ آنلاینی؟ چراغ ات خاموشه...!ا




نامه ای که دوست عزیزم مهدی احسانی برایم فرستاد تا در این وبلاگ منتشر کنم، تا شاید تلنگری باشد به نیک آهنگ عزیز.


نیک آهنگ آنلاینی؟ چراغ ات خاموشه...!




جنازه ی بیگناهی سرد نشده، بیگناه دیگری را به مسلخ افترا نمی برند آقای نیک آهنگ کوثر. نام نامداری را به پای چوبه دار بردن البته نه قاضی و دادگاه می خواهد نه ادله و سند، موج سواری روی احساسات ملتی فلک زده را خدعه ای عمر و عاص گونه بس است، نام  سیاوش برازنده ی کسی باد که عزم می کند از آتش بگذرد که هر که از آتش بگذرد زیبا شود...

دیروز:
هنوز ساعتی از اعدام های ننگین دستگاه ظلم و جور نگذشته بود که هجمه های شما و دوستانتان بر علیه موسوی آغاز شد. از طنز روزگار ابزار شما «بالاترین» بود. سایتی که به حق یا ناحق یکی از خطوط اصلی وبسایت جنابعالی از اولین روز افتتاح زیر سوال بردن قابلیتهای آن، پر رنگ کردن سیستم سایت خود در مقابل آن و در روزهای آخر معرفی آن به عنوان ابزاری بالقوه وحتی بالفعل در دستان عوامل رژیم بوده است. برای شما که گویا درس مدیریت بحران را خوب آموخته اید حتی این «بالاترین» نیز تا زمانی که در خدمت پیش برد اهدافتان قرار گیرد دور انداختن آن صلاح نیست! با قسمتی از تحلیل شما در باره بالاترین موافقم : بالاترین ناهمگون است و بیشتر نظر عوام در آن غالب است نه خواص. البته واژه ی عوام بر خلاف نظر شما برای من واژه محترمی است، زیرا معتقدم  یکی از مشکلات تاریخی ذهن ما، احتیاج همیشگی آن به داشتن «خواص» بوده است، خواصی که یا همیشه در جهان ملموس ساخته ایم تا ما را به نام عوام تحقیر کنند یا در هیات های متافیزیکی در پشت پرده پنهان کرده ایم تا بر ضد خود ما عمل کرده ابزاری باشند در دستان اصحاب قدرت. چرا که نه؟ اگر نیاز ما را به داشتن خواص آقابالاسر مرتفع می سازند در دستان هر کس که باشند ملالی نیست!!!. تصور کنید بالاترین به دریایی می ماند، دریایی که ذرات آن ما هستیم (عوام) ، با یک شوک سهمگین (اعدام 5 بیگناه) این دریا (وجدان جمعی) به یکباره به خروش می آید. همه به یکباره دیروزی که با هم پیموده ایم و فردایی را که در انتظار آن نشسته ایم را فراموش می کنیم و از یاد می بریم اگر چه ممکن است در دستان خشم اسیر باشیم، اما عده ای بیدارند و حاضرند برای بالا رفتن از نردبان قدرت هر کاری بکنند! آخر شما که داغ ظلم و جور این اصحاب را بر تن  دارید دیگر چرا؟ چند ساعت از اعدام ها نگذشته بود که با هدایت شما آنان که دستشان به خون آلوده بود از یادها رفتند و تیغ تیز تهمت به سوی موسوی بازگشت. اما تنها یک روز زمان لازم بود تا دانایی موسوی اسب تروای جناب عالی از بام به زمین اندازد، امروز 22 بهمن شماست...
من گردانندگان جرس یا گروههای دیگر را نمی شناسم. اما شما آنها که روزگاری دوست نزدیکتان بوده اند را هر روز با مساله ای متهم می کنید. از طنز روزگار است که ما باید بر این احوال شما خرده بگیرم. چرا هزاران سبز می سازید (سبز اللهی، سلطنت طلب و ...) و هر روز آنها را به چوبی می نوازید، آیا قرار است این درخت ستبر را موجودی از جنس خودش از درون بپوساند؟ نه آقای نیک آهنگ، هزار بار نه به شما. ما همه در هیات سکولار، مذهبی و ... تا زمانی که دلمان برای آزادی می تپد همدیگر را دوست داریم. ما سبزهای سفید رویی هستیم که چون در انتظار بهاریم ناممان سبز است، و این نام به اعتبار جوانه سبز امید و انتظاری که در دل هایمان شکوفه زده، داریم. همین قدر ساده. ما را هزار رنگ نخواهید، یا یک رنگ باشید یا رنگ غم و افسردگی برای خود برگزینید: زرد مثلا. و با صدای بلند بگویید: جماعت من زردم.
راستی یادتان مانده که موسوی در هیچ یک از بیانیه هایش اسمی از خواهر زاده اش نبرده است؟ بیگناهی که در روز عاشورا به خاک افتاد. چرا برای این کار از او خرده نگرفتید؟  از او پرسیدند، گفت: خون او از نداها و سهراب ها رنگین تر نیست. او دایی تمام شهدای ماست، تمام برادران و خواهران ما. اما شما او رو در هیات بزدلی کشیدید که چشمان خود را بر پاهای بی جان بیگناهی بر سر دار می بندد، چرا؟
شاید موسوی همان کسی است که ناخودآگاه جمعی ایرانی می خواهد از او یک قهرمان، منجی یا مرد خاص بسازد. اما او اینگونه نیست، او یک مرد سیاسی است و ما چقدر رنج برده ایم از کم داشتن این مردان در آشفته بازار تاریخ معاصرمان. بیانیه ای که در مخالفت با عده ای که می خواستند برایش تولد بگیرند یادتان هست ؟ « تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود....» نه آقای نیک آهنگ، او نمی خواهد قهرمان باشد، زیرا می خواهد راهی که شروع کردیم را تا انتها برود. آنان که روزی اسب تروای نیرنگ را به درون قلعه ی تروی فرستادند خوب می دانستند که قهرمانان را به راحتی می توان زمین زد، بیدار شوید ما نه قهرمان می خواهیم نه می خواهیم کسی را زمین بزنیم. ما مرد کارزار سیاست می خواهیم، او مرد امروز ماست. شاید اگر این جملات را به خود موسوی می گفتم، می گفت : نه، ما با جنبش سبز زندگی می کنیم، ما در مقابل موج های خروشان و جوان ملت هیچ نیستیم. می خواهم بگویم راست می گوید، او در مقابل این ملت به تنگ آمده هیچ نیست، جز رفیقی شفیق. و نیز می خواهم بگویم به عنوان قطره ای کوچک از این دریا روزی رای سبزی به او دادم و آن روز به امانت داری اش مطمئن نبودم، اما اکنون هستم و او را دوست دارم.
آقای نیک آهنگ ما بلندگو نمی خواهیم زیرا از بچه گی و در زمستان سرد ما را به صف می کردند و با بلندگویشان چیزهایی به ما می گفتند که هنوز یادمان نرفته، گوشمان از صدای های بلند کر شده. اگر خواستیم موسوی یا  کروبی یا تاج زاده و سحرخیز و باقی که در قلب تهران ایستاده اند و مبارزه می کنند ما را بس است که از قلب تهران تا اوین راهی نیست. بگذار منه تازه خارج نشین شده سکوت اختیار کنم و به نوای آنان که روزی کهریزک را افشا کردند و هنوز پشت سر موسوی و کروبی در زندان راست قامت ایستاده اند گوش بسپرم.
موسوی تغییر کرده و این را به خوبی به اثبات رسانده، همین. امضایی که روزی زیر برگه ای که برای کاندیداتوری شورای شهر زدید یادتان هست؟ همان امضایی که التزام عملی و نظری شما را به ولایت فقیه تایید می کرد. چه زیبا به آن اعتراف کردید. نیک آهنگ هنر زیستن، هنر تغییر است. در پایان، می دانی چرا طاقت ام طاق شد؟ این تصاویر را دیدم(http://www.youtube.com/watch?v=ZFCxfb87V3E) ، به بغض فرو خورده ی همین  پدر که آه و فغانش را پشت بغض اش و جملات فقیرانه اش پنهان کرده است قسم ات می دهم که ارزان نفروش. بگذار روزی بگوییم که صدای بی صدای شما را هم شنیدیم، ناراحت شدیم و فقط مشغول امروز خود نبودیم.

امضاء مهدی احسانی، یا کسی که زمانی که نیک آهنگ را برای کاریکاتور آیت الله تمساح اش به زندان انداختند و وزیر ارشاد وقت سکوت کرد، 19 سال داشت و برای تنهایی او اشک ریخت اما اکنون از مکر زمانه طاقت اش طاق شده.