۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

نگو نفس بریدی نگو نمونده امید

شعری تقدیمی به جنیش سبز:

بازم یکی از آینه خنده مارو دزدید / یه گله آدم برفی رفتن به جنگ خورشید

باز یکی خواب ما رو از تو ترانه خط زد/ جای قلم معلم گردن ما رو قط زد

چه واژه ها تلف شد چه گریه ها هدر رفت/ ستاره دربه در شد هدهد شکسته پر رفت

باز یکی دست ما رو خوند و شبو بهم زد / باز یکی اسممونو از لیست نور قلم زد

دوباره از سرخط دوباره اول کار / دوباره زخم تازه دوباره درد تکرار

چه قصه ها ورق خورد چه قلبایی که خون شد / از سر نو سیاهی رنگ این آسمون شد

خسته نشو شروع کن به انتشار خورشید / نگو نفس بریدی نگو نمونده امید

خسته نشو که دستات کلید هرچی قفله / باور کن آرزو رو سرخم نکن به تردید



۱ نظر:

  1. باور دارم که هستی باور دارم که هستیم
    بریدبگین به خورشید پنجره ای نبستیم

    ما هستیم

    پاسخحذف