چند وقتی است که این سئوال ذهنم را مشغول به خود کرده که دست آورد سی و سه سال حکومت روحانیون به اسم دین برای جامعه ایرانی چه بوده است؟ هر چه میبینم سیاهی و تباهی است. اوضاع اقتصادی و سیاسی با چنان سرعتی رو به لجام گسیختگی مطلق میروند که دیگر نه در افق بلکه بالای سرمان سایه شان را هر روز بیش از پیش میبینیم. این بلایا دیگر نه یک احتمال پر رنگ، بلکه قطعیتی عینی هستند. اما چیزی که بیش از همه آزارم میدهد، نه فروپاشی اقتصادی و سیاسی جامعه است و نه حتی گسست های اجتماعی سربرآورده از درون جامعه تکه تکه شده ایران. چیز دیگری این بین هست که کمتر به آن پرداخته شده است، در حالی که زندگی روزانه تک تک ما سرشار از صدها حکایت نگفته از آن دارد. دیگر شاید برای مان عادی شده و نمیبینیم. منظورم فروپاشی اخلاقی یک جامعه است. دیگر دروغ شنیدن، مایه تعجب نیست، بلکه آنچنان این مساله برایمان عادی شده است که در هر مکالمه ای، تنها دنبال یافتن تناقضات در حرف های طرف مقابل مان هستیم که تا شک مان به یقین تبدیل شود که طرف دروغ میگوید. در این جامعه، دیگر بنا بر صدق گفته های دیگران نیست. رشوه و ربا که دیگر گفتن ندارد. کجا را میتوان سراغ گرفت که کار اداری مان، بدون زیر میزی و چرب کردن سیبیل طرف مقابل راه بیفتد. مناقصه ها و مزایده ها هم که همه فرمالیته و براساس رانت و مافیا بازی. اختلاس و دزدی که دیگر تنها کسی که حکایتش را ندادند، خواجه حافظ شیرازی ست. ریا و ظاهرسازی هم هر روز در تلویزیون میلی جلوی چشممان است
اما مساله وحشتناک تر، در تعهدها به روابط انسانی مان دیده میشود. خیانت امری مرسوم شده و برای آنکه سرمان کلاه نرود، خودمان در خفا یک گام پنهانی برمیداریم که فردا روزی اگر مشخص شد که مورد خیانت واقع شده ایم، از تعهدمان به دیگری پشیمان نباشیم. نسل جوان تر را که میبینم، دیگر اصلا اوضاع برایم غیر قابل باورتر است. آنچه این روزها در بین نسل جامعه ایرانی میگذرد، دیگر آزادی در رابطه ها نیست، گویی یک نسل عطش دارد که هرآنچه برایش تابو شمرده شده، شکسته شود. این عطش به حدی مشهود است که تنها میتوان نام بیماری جنسی بر آن نام نهاد. تنوع طلبی در ذات انسان است، اما تجربه شخصی من میگوید که در آزاد ترین کشورهای دنیا، تعهد در رابطه نه یک ارزش دینی، بلکه یک ارزش عرفی است و هنوز وجود دارد هر چند نوع و فرم آن با نوع انتظاری که در جامعه ما بود، یکی نباشد
جامعه ایرانی در حال سقوط اخلاقی است. شاید بتوان اوضاع اقتصادی را با جام زهر التیام داد، شاید بتوان گسست های اجتماعی را با تغییر حاکمیت بهم وصل کرد. اما این سقوط اخلاقی، چاره مشخص و معینی ندارد. حتی اگر حکومت نیز عوض شود، هنوز این سقوط اخلاق وجود خواهد داشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر