۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

سقوط احمدی نژاد، سقوط بسیج است



مناقشه بین احمدی نژاد و خامنه ای، وارد مراحل باریک خود شده است. بسیاری از نیروهای محافظه کار که به خوبی می دانند که خود به تنهایی رقیب احمدی نژاد نمی توانند بشوند، نه تنها به جبهه خامنه ای پیوسته اند، بلکه هر کدامشان، مسئولیتی در این عملیات متحدانه به عهده گرفته اند. اما چرا، چنین همسویی عجیب و خیره کننده ای در اردوگاه جناح راست علیه احمدی نژاد شکل گرفته است؟
لازمه پاسخ به سئوال فوق، مرور ریشه های شکل گیری جریان احمدی نژاد می باشد. انتخابات سال 84 را، بی گمان میتوان یکی از مهمترین دوره های دگردیسی در جمهوری اسلامی دانست. پس از ضربات کاری که اصلاح طلبان در سایه حضور مردم در انتخابات سال 76 و 80 و مهمتر از همه انتخابات 78 مجلس  به پیکره   استبداد و خامنه ای آورده بودند، به طور کلی جناح راست، حضور در ساخت نهادهای انتخابی را به رویا بیشتر شبیه می دانست. لذا آن ها تمام سعی شان این بود که در سایه کارشکنی هایی که با تکیه به قدرت ولی فقیه و نهادهای انتصابی وی صورت می گرفت، گرد یاس و ناامیدی را بین مردم بپراکنند. که این برنامه با عملکردهای برخا ضعیف اصلاح طلبان، به ویژه کندروی های تفریطی دولت خاتمی، به خوبی پیش رفت وتنها انتخابات کاملا آزاد در جمهوری اسلامی (انتخابات شورای شهر- دوره دوم)، به کام جناح راست شد.در سایه قهر مردم با اصلاح طلبان، فرصت مهیا شده بود که اقتدارگرایان که یک سازمان تشکیلاتی هوادار منسجم داشتند، بتوانند اولین ترک را دیوار مردمسالاری وارد نمایند. این فرصت برای آن ها، فرصتی پربها محسوب می شد، و تمام انرژی و سرمایه مادی و معنوی خود را به آن متمرکز کردند تا با گشاد کردن این ترک، هر چه بیشتر روزنه حیات برای خود بسازند. حمایت های بی پایان مادی از سرمایه کشور از شهرداری تهران آن سال ها، نمودش وام های ازدواجی بود که شهرداری بین مردم خیرات می کرد، تا بتواند در این پس زمینه قهر مردم با اصلاح طلبان، طبقه متوسط به پایین را بیشتر همراه خود سازد. آن فرصت طلایی شورای شهر، ممکن نبود جز در سایه وجود یک نیروی متشکل و منسجم که بخش اصلی آن را بسیج تشکیل می داد. با تکیه به این سرمایه و با بذل و بخشش از پول های بی حساب و کتاب بیت رهبری، آن ها توانسته بودند امیدهایی برای انتخابات ریاست جمهوری ایجاد کنند. در همین ایام بود که زعمای جناح راست به خوبی حساب کار دستشان آمد. آن ها پیام محکمی از آن نیروی متمرکز و متشکل دریافته بودند که مضمون پیام این بود، شما بدون ما، سهم تان از رای مردم، همان پنج میلیون ناطق نوری بود در انتخابات 76. پس حساب کار دست تان باشد و بیش از دایره نفوذ ناچیزتان، سهمی از قدرت نخواهید.  شورایی که دست راستی ها برای رسیدن به کاندیدای واحد انتخاب کرده بودند، نقطه مرگی بود بر قدرت سابق شان.
نیروهای جدید که با نام آبادگران سر برآورده بود، متکی بود بر یک سیستم حزبی شبه نظامی. اصولا به هیچ هنجار سنتی پایبند نبود. خامنه ای هم حساب کار زود دستش آمده بود و قدرت آنان را دریافته بود. خامنه ای در سودای آن بود که با باز گذاشتن دست آن ها، بیشتر بر آن ها متکی شود و عملا از یوغ تحت الحمایه بودن جناح راست خارج شود. نیرویی که نه تنها خامنه ای را از شر اصلاح طلبان راحت کرده بود، بلکه دست راستی ها را که هر کدامشان خود را کم از خامنه ای نمی پنداشتند، ادب کرده بود.  خامنه ای با اتکا بر آن ها و با استفاده از موقعیت رهبریش، توانست در انتخابات ریاست جمهوری 84، نه تنها اصلاح طلبان را به طوری کامل از عرصه قدرت خارج سازد، بلکه هاشمی را نیزکه در راه اندازی حزب کارگزاران و  خلق دوم خرداد 76 گناهکار می دانست، به سزای کارش برساند.
همان ایام، در گوشه و کنار، صحبت هایی از ترس پیدایش این نیروی متشکل حزبی - نظامی سخن گفته می شد. اما ماه عسل خامنه ای و این نیروی تازه متولد شده، نه  سالی دوام داشت. روز به روز بر دایره نفوذ و اثر این نیروها افزوده می شد. کودتای انتخاباتی سال 88، خامنه ای را آنچنان در مضیقه گذاشت که هیچ راهی جز حمایت بی پایان از آن ها نداشت. مسلما این نیروها، که احمدی نژاد تحفه شان محسوب می شد، خود می دانستند که از بسیاری از حریم ها عبور کرده اند و خود خطری برای خامنه ای شده اند. آن ها خوب به یاد می آوردند که خامنه ای به دست آن ها، هم اصلاح طلبان را حذف کرده است و هم جناح راست را گوش مالی اساسی داده است. روزی هم نوبت آن ها می رسید. آن ها چنان در سیاست سرکوب تندروی کرده بودند که چپ و راست و میانه، حاضر بودند علیرغم اختلافات اساسی با هم متحد شوند و این نیروی حزبی – نظامی را زمین بزنند. به قول معروف همه را علیه خود شورانده بودند و می دانستند که این اوضاع نمی تواند به دارازا بکشد. لاجرم  به فکر آینده خود بودند. یکی از راه های ادامه این اوضاع بحران آفرینی بیشتر بود. هر چه شرایط بحرانی تر می شد، برای آن ها مطلوب تر که خود زاییده بحران بودند و خود بهتر می دانستند که آن چه حاکم این سیستم ناپایدار را می توانند وادار به همراهی نمایند، وجود بحران است.
در این سال ها، تمام نیروهای سیاسی، منتظر یک رخداد هستند که دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست و آن مرگ خامنه ای است. لذا همه تلاش دارند تا بیشتر در عرصه قدرت باشند تا بتوانند سهم بیشتری از قدرت را پس از خامنه ای کسب کنند. عدم وجود هیچ چهره مقبولی بین تمامیت نیروهای سیاسی نظام، جهت کسب این مقام، برای هر گروه فرصت و تهدید دارد و این نیروی تند رو شبه نظامی، خوب می دانند که اگر خامنه ای نباشد، کسی که کلید خزانه و فشنگ اسلحه در دستش باشد، شانس بیشتری برای جانشینی دارد. لذا آن ها به فکر فتح مجلسی هستند که در انتخابات دوره هشت، از دست شان در رفت و به دست اتحادیه مخالفان احمدی نژاد افتاد. این اتحادیه، اکنون به قدری بزرگ شده است که حتی بسیاری از علمای قم نیز پشتیبان آن هستند.
خامنه ای که خود از ذات این گروه که همچون سگان درنده از آن ها استفاده میکرد خوب خبر دارد، و خوب می داند که آن ها اگر بتوانند، و خامنه ای همراهی شان نکند، خامنه ای را نیز کله پا خواهند کرد. اما اتفاقاتی که در این چند ماهه رخ داده است ترس خامنه ای را بیش از پیش کرده است. خامنه ای دست هایی را در درون این دولت می بیند که برای فلج کردن نیروهای خامنه ای، رو به سوی همکاری با نیروهای خارجی آورده اند. و اصولا از یک درگیری منطقه ای استقبال می کنند، تا در سایه آن راحت تر دیگر ارکان قدرت را کسب کنند.
واقعیت آن است که خامنه ای از آن ها می ترسد، امروز از آن ها بیشتر از هر کس دیگر می ترسد و به بهای حمایت از آن ها، قاتل جوانان مردم شده و ننگ و نفرین خلق را برای خود کسب کرده و اینک می خواهد در یک فرآیند زمان دار و به تدریج آن ها را به جای اولشان برگرداند. اما این نیروی شبه نظامی، به خوبی می داند که اگر امروز نتواند پیش برود، فردا قربانی خواهد شد. آن ها از اول بازی مرگ و زندگی را شروع کرده بودند. تک تک رقیبانشان را نه تنها از عرصه قدرت حذف می کردند، بلکه او را تحقیر هم میکردند و اگر مجالش بود، تا آستانه ترور وی نیز پیش می رفتند. چرا این همه مخالفانشان، به آن ها رحم کنند؟
بازی  جریان احمدی نژاد از اول بازی صفر و یک بود، در تمامی سال هایی که متولد شدند، بزرگ شدند و کشتند؛ الان هم بازی آن ها همین بازی صفر و یک است و نمی تواند جز آن باشد. اما نکته مهم در این میان آن است که فردای حذف احمدی نژاد، تمام زخم خورده هایش، به سراغ ریشه این جریان خواهند رفت. همانی که آنان را به خاک ذلت نشانده بود. و این ریشه چیزی نیست جز بسیج. آن ها با پوست و استخوان خویش دیدند و چشیدند که این نیرو چه پتانسیل طغیان و سرکشی دارد. پر بیراه نخواهد بود اگر بگوییم با حذف احمدی نژاد، بسیج نیز خواهد مرد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر