جدا از کارکرد سازنده اي که بالاترين در چند سال از بودنش داشته، نقص هايي هم دارد. اما آن چيزي که از بالاترين بالاترين ساخت، تنها حضور و فعاليت کاربرانش بود، نه مديريت آن. اعتقاد راسخ بر آن دارم که قريب به اتفاق نقايص بالاترين ريشه در مديريت اين سايت دارد. در اين نوشتار درباره حواشي يکي از مواردي که مديريت بالاترين با بي خردي عمل نمود، را بازگو خواهم کرد . لازم به ذکر است که بنده مدت هاست که از فعاليت در بالاترين کنار گرفته ام، و تنها امري که سبب نگارش اين سطور شد، تهت ناروايي بود که به بنده روا داشته بودند.
به نظر من بالاترين همان جامعه ايراني است، با بسياري از خصوصيات حاکم بر رفتار و عملکرد ما ايرانيان. اگر جز اين بود بايد شک ميداشتيم که بالاترين از دل جامعه ايراني جوشيده باشد. اما يکي ازمواردي از بالاترين که بسيار شباهت به اين جامعه دارد، سيستم حاکميتي آن است. اگر تاريخ ايران را اندکي خوانده باشيد، به خوبي خواهيد ديد که يک بي نظمي خاص در عرصه قدرت در اين سرزمين حاکم بوده است. حتي در زمان هايي که وسعت آن را چندين برابر مساحت کنوني ايران تخمين ميزنند. همواره قدرت هاي محلي در کنار قدرت مرکزي وجود داشته که بعضا تنها باج گذار حکومت مرکزي بوده اند و ديگر هيچ سنخيتي با حکومت مرکزي نداشته اند. پس از اضمحلال حکومت عباسيان و سربرآوردن شورش هاي مردمي و ملي، اين آشفتگي بيشتر نمود مي يابد، وضعيت حاکم بر ايران آن دوران را بيشتر ملوک الطوايفي ميتوان دانست. حتي در زماني هايي که قدرت مرکزي ، قدرت زيادي داشته است، باز اين حکومت هاي محلي، نگارنده از آن به خرده حاکميت تعبير مينمايد، وجود داشته اند. پر بيراه نخواهد بود که اين دوران طولاني را تنها امپراطوري هايي بدانيم که بر اساس يک حکومت مرکزي شکل يافته اند. با ظهور قاجاريه، و مدرنيزاسيون اجباري جامعه ايراني، کم کم از ميزان و قدرت خوانين محلي کاسته ميشود، هر چند شيب وقوع اين فرآيند در ابتداي امر بسيار کم ميباشد، اما در اواخر قاجاريه و سپس در زمان رضا خان و پسرش اين منحني با شيب بيشري صعود ميابد. البته با نزول قدرت خوانين محلي، برخي اصناف و دسته جات، بصورت تدريجی قدرت خوانين را از آن خود ميکنند. بازاريان و روحانيون دو دسته بودند که کم کم شريک قدرت حاکمان مرکزي گشتند.
اين مقدمه شايد به نظر شما بي ربط به موضوع بحث باشد، اما نگارنده جهت روشن تر کردن، معناي دقيق از آن چه در استعمال ملوک الطوايفي در بالاترين در نظر دارد، بي نياز از آن مقدمه نبود.
اگر عضو بالاترين بوده باشيد، و مدتي بصورت جدي فعاليت داشته باشيد، بي شک به برخي محفل ها و گروه ها برخواهيد خورد. محفل هايي که ظاهرا بر اساس يک خواست مشترک، يا عقايد نزديک به هم يکديگر را به مرور زمان يافته و به سمت و سوي کار تشکيلاتي سوق يافته اند. تا اينجاي قضيه را ميتوان امري ميمون و مبارک دانست، چون حداقل ميشود گفت که در دنياي مجازي ما ايرانيان در حال آموزش و تمرين کار دست جمعي هستيم. اما اين تمام قضيه نيست. چنانچه شما مدلي از حکومت را در نظر بگيريد که احزاب و دسته جات متنوع در آن فعال باشند، و بر اساس يک مدل و الگوي ثابت و معين به نام قانون، هر کدام بتوانند ميزاني از قدرت را کسب کرده و براي افزايش سهمشان رقابت نمايند، بدون شک و شبهه آن جامعه پويا بوده و روند رشد و توسعه پايدار را خواهد پيمود. اما چرا در جامعه اي مثل ايران با تاريخ 100 ساله احزاب چنين توسعه پايداري عملي نشده است؟ پاسخ تنها در يک کلمه است؛ قانون.
قانون در ايران هيچ وقت ثابت و مشخص نبوده و همواره نياز به تفسير فردي قدرت نشينان داشته است. اين امر در بالاترين بسيار مشهود و هويداست. ظاهرا شما با برخي از قوانين مندرج در آن روبرو هستيد، جدا از آن که اين قوانين ضعيف و يا قوي هستند، شما با اجراي شخصي قانون روبرو هستيد.
اينجا مديران بالاترين ميزان قانون هستند و ميل و خواسته آن ها به هر سمت که چرخيد، قانون را تفسير و اعمال ميکنند. حال همان مدل ملوک الطوايفي را در بالاترين در نظر آوريد. دسته جاتي متنوع و با خواست هاي گاه متناقض و مديريتي که ديمي تصميم ميگيرد و اعمال ميکند. بديهي است در چنين وضعيتي آن دسته و گروهي که به مديران نزديکي بيشتري يابد، ميزان بيشتري در تصميم هاي آنان و تفسيرهايشان از قوانين تاثير گذار خواهد بود.
بنده قصد ورود به موارد بسياري که خود شاهدي بر اين ادعاست را ندارم، و تنها به دو مورد مرتبط با خود بسنده ميکنم.
کاربري که نزديکي زيادي به مديران دارد، در محيط ديگري بنام فرند فيد هتاکي هاي بيشماري عليه بنده مينمود، تصميم شخصي من بر پرهيز از برخوردها با چنين اشخاصي است که ادبشان معرف شخصيت ناهنجار فردي و خانوادگي است. مسلما براي کم شدن اصطکاکات، ايشان را از ليست دوستان حذف کردم. اما ادامه داستان آن جاست که مديريت بالاترين به صورت يک طرف ديگر دعوا وارد ميشود و حساب بنده را براي مدت يک هفته به دليل لينک دادن به فرند فيد مسدود ميکند، دليل مضحک آنان نيز بلاک کردن چنين کاربري است. وقتي مديريت بالاترين يک طرف دعوا قرار گيرد، مسلما به ياد نخواهد داشت که مشاهده يک حساب کاربري عمومي، حتي براي آنان که بلاک شده اند ميسر و ممکن است.
کاربري که نزديکي زيادي به مديران دارد، در محيط ديگري بنام فرند فيد هتاکي هاي بيشماري عليه بنده مينمود، تصميم شخصي من بر پرهيز از برخوردها با چنين اشخاصي است که ادبشان معرف شخصيت ناهنجار فردي و خانوادگي است. مسلما براي کم شدن اصطکاکات، ايشان را از ليست دوستان حذف کردم. اما ادامه داستان آن جاست که مديريت بالاترين به صورت يک طرف ديگر دعوا وارد ميشود و حساب بنده را براي مدت يک هفته به دليل لينک دادن به فرند فيد مسدود ميکند، دليل مضحک آنان نيز بلاک کردن چنين کاربري است. وقتي مديريت بالاترين يک طرف دعوا قرار گيرد، مسلما به ياد نخواهد داشت که مشاهده يک حساب کاربري عمومي، حتي براي آنان که بلاک شده اند ميسر و ممکن است.
با توجه به اعتراضات شخصي به روند نوچه پروري و مديريت باندي بالاترين، و مهمتر در اعتراض به مشروعيت دادن به حضور گروه هاي تجزيه طلب و حمايت پيدا و پنهان از ايشان تصميم به ترک بالاترين گرفتم. مهمترين پارامتر در اين تصميم گيري آن بود که خود را مسئول در برابر مشروعيت حضور عناصر تجزيه طلب وابسته به دول خارجي ميديدم، و حضور منِ نوعي را مماشاتي در اين امر مي پنداشتم. البته اين مورد ذکر شده چندان اهميتي در کليت ماجرا ندارد، تنها به دليل ارتباط آن با اتفاقات اخير، به ذکر آن پرداختم که در ادامه خوانندگان، اين ارتباط ساختاري آن را با کليت مساله خواهند ديد.
جناب آقاي نيک آهنگ کوثر، کارتونيستي که ادعاي نقادي از کساني دارد که زماني در سيستم جمهوري اسلامي داراي منصبي بوده اند. در اين نوشتار اصلا بنايي به ورود به درستي يا نادرستي اين امر و نحوه انتقادات و دلايل محتمل بر اين ابرام در تکرار مکررات ايشان را ندارم، اما آن چه قابل ذکر است ادعاي ايشان مبني بر اهميت نقادي بيرحمانه براي استوار کردن خيمه آزادي بيان است. ايشان يکي از کاربران فعال بالاترين ميباشد و صاحب يکي از اين دسته ها و باندهايي که پيشاپيش ذکر گرديد. تا اينجاي قضيه را بصورت کلي ميتوان امري مطلوب شمرد، و آن را بصورت کلي امري طبيعي دانست. اما آيا دسته جناب کوثر، خود به آزادي بيان معتقد است و به حريم هاي شخصي و عرفي براي برقراري آزادي بيان پايبند است که هر بار منتقدينش را به صفتي و انگي مينوازد؟ و هر بار از تهديدات جاني خودش توسط ديگران سخن ميراند؟ ( البته با توجه به شناخت از شخصيت ايشان، ميتوان مطمئن بود، اگر چنين امری واقعيت داشت، تا کنون هزاران بار مصاحبه اختصاصی با خبرگزاری ها داشتند و اسناد آن را عمومی ميکردند.)
نگاهي کوتاه به کامنت هاي نگاشته شده توسط ايشان و تهديد، تمسخر منتقدين توسط ايشان، نشان گر آن است که ايشان و لشکريانش آزادي بيان را تنها براي خود ميخواهند، نه براي ديگران! آزادي بيان را براي تخريب ديگران ميخواهند نه نقد آنان. وقتي از پاسخ گويي به سئوالات منطقي کاربران در ميمانند، نه تنها به ايشان انگ ميچسبانند، بلکه حتي آنان را مامور اطلاعات ميشمارند، و حتي پا را فراتر نهاده و تهديد به رديابي کاربران ميکنند. در يکي از کامنت هاي مرقوم ايشان، ادعا شده است که دوستاني دارد که ميتواند محل اقامت يکي از منتقدينش را بيابد؟!! خود اين جمله نشان از چهره واقعي اين افراد ميدهد.
اما ذکر ايشان تنها بدين مناسبت بود که نشان دهد که مديريت باندي، يک مجموعه به نام بالاترين چه بلايي ميتواند بر سر آن بيارد. کامنت هاي منتقدين آن ها در چشم برهم زني، از صفحه روزگار پاک ميشود؟! با ادعاي فحاشي؟! که در آن ها تنها چيزي که نمي شود يافت، همين فحاشي است. و حتي پا را فراتر از آن نهاده و حساب کاربري تعدادي از مخالفين ايشان را ميبنندند. همه اين ها نشاني است از آنکه جوهر احکام بالاترين به خودنويس ديگران است.
حساب کاربري بنده را نيز در همين پروسه مسدود کرده و ذکر کرده اند: که بدليل حساب هاي مجازي متعدد، آن را بسته اند. اين تهمت زني و افترا تنها بابت آن بوده که هيچ دليل و حجت ديگري براي بستن حساب کاربري غير فعال بنده نيافته اند، و از آن ابزاري ساخته اند هم براي ترور شخصيتي بنده ( که يکی از منتقدين آنان بوده ام) و هم براي حذف ديگر منتقدين. بنده به صراحت اعلام ميکنم که تنها يک حساب کاربري داشته ام، و 6 ماه بوده است که با آن وارد بالاترين نشده بودم. طرفه آن که حساب کاربري آکريم را هم به دليل فحاشي و تقلب بسته اند و در سند تقلب به لينک ارسالي توسط بنده استناد کرده اند. لينک ارسالي بنده حدودا 7 ماه پيش بوده است، جالب آن است که سيستم ايشان هفت ماه در خواب غفلت بوده و ناگهان تقلبي کشف ميکند.
وقتي مديريتي بر اساس منافع باندي و گروهي باشد، صداي منتقد بايد خفه شود، قلمش شکسته و آبرويش ريخته. در چنين سيستم هايي قانون حد و مرز حکمراني نيست، بلکه ابزاري است براي سرکوب. ريشه همه بي نظمي ها و آشوب ها، از تفسيرهاي شخصي گاها متناقض ايجاد ميشود.
مديريت يک سايت اجتماعي، همچون بالاترين موظف است که اطلاعات شخصي کاربران را پيش خود محفوظ بدارد، آيا در مورد بالاترين چنين بوده است؟ بنا به نقل قول هاي آقاي نيک آهنگ، و بنا به کامنت هاي مرقوم توسط ايشان ، ميتوان فهميد که چنين مهمي در برابر رابطه بازي به هيچ انگاشته ميشود. ضوابط فداي روابط ميشود. کمترين انتظار از بالاترين آن بوده که زماني تهديد به افشاي اطلاعات شخصي کاربران ميشد، در مقام وکيل مدافع عمومي کاربران، با اين برخورد مخالفت شود، حاشا که چنين نشده، بلکه از شواهد امر پيداست که مديريت نيز در اين تخلف دست داشته و دارد.
سخن به درازا رفت، و اين امر از حوصله خوانندگان خارج، اين مطلب را به پاسخي به ف.م.سخن پايان ميدهم که يکي از خودنويسان است. ايشان در مطلب که به تازگي منتشر شده است، منتقدين نيک آهنگ و مسيح علينژاد را سعيد امامي پنداشته است که تنها در صدد حذف مخالف هستند. ابتدا بايد از قياس خانم علينژاد با نيک آهنگ متعجب بود، چرا هر چه آن يکي نان را به قيمت روز ميخورد، اين يکي حداقل در طي يکسال و نيم نشان داده، که شرافتش را در بازار مکاره به حراج نميگذارد. علينژاد هر کم و کاستي داشته باشد، نشان داده با خودش و با دلش صادق است، غشي در او نيست، نه خودنويسي دارد که غم تهيه جوهرش را داشته باشد، نه از قامت خبرنگار خارج شده، و در قامت رهبري اپوزيسون جديد ظاهر تا در فکر عضو يابی آن باشد. اما برخي گويا قصد پوشيدن عباي اپوزيسيون جديد را در سر دارند و راه آن را تنها در جنجال يافته اند. اما قسمت ديگر پاسخم در مورد اين قياس است، خواستم بگويم که ف.م.سخن، وجدان عمومي، چنين نيست که با خوش رقصي هاي شما قلب واقعيت را پذيرا شود، و گرنه امثال شما در همين سيستم جمهوري اسلامي کم از فضايل رهبري و نشاندن وي در جايگاه جانشين پيامبر و خدا سحن نراندند، در جاسوس و عامل بيگانه بودن زندانيان سياسي کم قلم قلمفرسايي نکردند و در تخريب همراهان سبز جنبش، کم خودنويس ها جوهر افشاني نکردند، حاشا که کسي اين خوش رقصي ها را باور کرده باشد. آقا يا خانم، ف.م.سخن، سعيد امامي کسي بود که منتقدش را ميکشت و به او انگ هم ميزد، سعيد امامي کسي بود که برايش هدف وسيله را توجيه ميکرد. سعيد امامي کسي بود که قدرت را ميپرستيد. سعيد امامی برخواسته از سيستمی بود که قانون برای منافع شخصی ابزار بود. و سعيد امامی نماينده حاکميتی بود که حاکمان نماينده و مدافع همه مردمشان نبودند، و خون برخی رنگين تر بود. وجدان عمومی شايسته تر اين قياس را خواهد داشت که عملکرد چه کسی يا کسانی حذفی است و سنخيت بيشتری با سعيد امامی ها دارد.
و در پايان ميگويم:
خود شکن، آينه شکستن خطاست