سلام آقای خامنه ای،
میدانم هیچ گاه این نامه را نخواهید خواند، اما باز می نویسم!
وقتی نامه پانزدهم نوری زاد به شما را خواندم و استمدادش از علما و شخصیت های سرشناس را دیدم، بر من مثل روز روشن بود که به جز دو سه نفرشان، باقی نامه ای نخواهند نوشت. چرا که شجاعت نداشته بسیاری شان، سال هاست بر هم نسلان من مشخص شده است. اما نمی توانم مراتب خوشحالی خود را از ابتکار شخصی که همچون حر، چشمانش به حقیقت باز شده است، پنهان نمایم و شجاعتش را هم تحسین نکنم. خوب می دانم که نوری زاد بهتر از هر کسی میداند چه کسانی دعوتش را اجابت خواهند کرد. و خوب میدانم که این دعوتش، نه از سر استیصال، بلکه از روی اتمام حجت با کسانی بود که بنا بر مقتضیات جایگاهشان، نباید در برابر فلاکت و بدبختی که کشور را گرفته و در برابر آینده تیره ایران و ایرانی خاموش باشند.
آقای خامنه ای،
بنده هیچگاه شما را رهبر خودم ندانسته ام، چرا که نه به وجود جایگاه رهبری اعتقادی دارم و نه به شخص شما اعتمادی و دیگر این که، نه هیچ نقشی در انتخاب شما داشته ام و نه هیچ ابزاری برای نظارت، انتقاد و اعتراض به شما و عملکردتان برایم در چهارچوب حکومت شما در نظر گرفته شده است. همچنین هیچ گاه فکر نمیکردم که روزی باشد که بخواهم شما را مخاطب نوشته ام بدانم و برای تان نامه بنویسم. چون که میدانم نه به دست شما خواهد رسید و نه آن را خواهید خواهند. به فرض محال هم که به دست تان برسد و آن را نیز بخوانید، تاثیری بر شما نخواهد داشت. چرا که میدانم ذهن مطلق اندیش شما که در سایه قدرت مطلقه ای که برای خود مفروض داشته اید، نه محلی از اعراب برای شنیدن حرف های یک شهروند عادی ایرانی برای تان باقی گذاشته و نه جایی برای تفکر در حرف های یک معترض به عملکرد شما در مقام رهبری. شما خواسته های چند میلیون شهروندی را که در عصر 25 خرداد 88، بصورت یکپارچه به خیابان ها آمدند را نشنیدید، چه برسد به یک تن از آن خس و خاشاک!
حتما این سئوال پیش خواهد آمد که پس این نامه را برای چه کسی مینویسم، و چه سودی در نوشتن و خواندن نامه ای که مخاطبش آن را نخواهد خواند و هیچ امیدی نیز در تاثیر بر مخاطبش نمیتوان متصور شد، خواهد بود. پاسخ من این است ، که این نامه را برای شما می نویسم، یعنی فرض میکنم که شما در برابرم نشسته اید و به حرف هایم گوش میکنید، اما برایم مهم آن است که هموطنان دیگرم، حرف های من به شما را بشنوند. یعنی شما، تنها یک مخاطب فرضی برای من هستید، مخاطبین اصلی من، خوانندگان این نامه هستند. چرا که باور دارم اگر هر کدام از شهروندان ایرانی که بتواند دعوت نوری زاد را لبیک بگویند و نامه ای به شما بنویسند، جنب و جوشی در جامعه برخواهد انگیخت که حسن اولش، در شکستن قداستی است شما و اعوان و انصارتان، به مدد پول های نفت و دستگاه عریض و طویل استحمار خلق و به هزینه جیب مردم، هر روزه میخواهید برای خودتان بسازید. قداستی که شما را در مقام جانشینی ولی عصر، پیامبر و حتی جانشین خدا بر زمین می نشاند تا پایه های قدرت شما، بیش از پیش، سوار بر باورهای مردم عادی باشد.
حسن دوم این کار، در آن خواهد بود که مردم بدانند که به انتظار اعتراض علمایی نشستن که فجیع ترین صحنه های کشته شدن مسلمانان معترض را دیدند، خبر تجاوز به زندانی ها در زندان های شما را شنیدند، و فروپاشی اجتماعی، سیاسی ایران را هر روز می بینند، ولی لام تا کام از دهانشان بیرون نمی آید، کاری عبث و بیهوده است. راه دور نمیروم و از علمایی که رزق و روزی شان به مدح و ثنای شما وابسته است، حرفی نمیزنم. از همین علما و شخصیت های اصلاح طلب مدعو نامه نوری زاد مثال میزنم که پس از دستگیری موسوی و کروبی، کمترین انتظار از آن ها، بست نشینی در اماکن متبرکه بود تا به سیاق علمای عصر مشروطه، از حرف حق دفاع کنند. حسن نوشتن نامه به شما، شاید این باشد که مردم بدانند خود باید کاری بکنند، و گرنه به انتظار حرکت آنانی نشستن که نه جرات اعتراض دارند و نه اراده اش را، برای آنان، ثمری نخواهد داشت.
حسن سوم نگارش نامه به شما، آن می باشد که شما را در پیشگاه ملت، در جایگاه مسئول سیه روزی ملت مینشاند. شاید کسان بیشتری آگاه شوند که مسئول روزگار سیاهی که بر طبقات مختلف مردم می رود، شخص سید علی خامنه ای و جایگاه رهبری است. خوبی جنبش سبز آن بود که دیگر شعبده بازی های شما، همچون نمایشی که پس از فاجعه کوی دانشگاه در 18 تیر 78 به راه انداختید و دم از جریحه دار شدن قلب تان زدید، و یا آن ادعا که قتل های زنجیره ای را به ایادی اسراییل و آمریکا نسبت دادید، خریدار کمتری دارد. چرا که مردم به خوبی خطبه خون شما در 29 خرداد 88 که فرمان قتل معترضین را به صراحت در برابر چشم میلیون ها ببینده تلویزیونی دادید، را به یاد دارند. جنبش نامه نگاری به شما، نیز میتواند یاد آوری بر ما باشد که بدانیم در پس تمام فلاکت هایی که کشوررا فرا گرفته، شخص شما قرار دارید.
می دانی آقای خامنه ای، با تمام دشمنی که با شما دارم، از شما متنفر نیستم. چرا که به این باور رسیده ام، قدرت مطلقه، انسان ها را مسخ میکند. شما، همچون تمام دیکتاتورهای دیگر، مسخر شیطان قدرت شده اید. نه چشمان تان بر واقعیت آنچه بر سر مملکت آورده اید، بیناست و نه گوش شنوایی دارید که به جز مدح و ثنای شما را بشنود. قدرت چشم های تان را مست و تملق گوش های تان را بدعادت کرده است. آقای خامنه ای، گاهی نه تنها از شما متنفر نیستم، بلکه برای تان حس ترحم هم دارم. هم برای سرنوشت غم انگیزی که چون سایر دیکتاتورها در انتظارتان هست و هم نسبت به تنهایی و عزلتی که در آن محصور هستید. چرا که می دانم قدرت مطلقه با آدم کاری میکند که دیگر به هیچ کس اعتمادی ندارد. همه را دشمن خود می داند. بی دلیل نیست که شما از واژه دشمن به کرات در حرف های تان استفاده میکنید. ذهن شما، به علت تنهایی غیر قابل تحملی که محصول قدرت مطلقه است " دیگری پریش" شده است. همه را به دید دشمنانی می بینید که میخواهند سر به تن شما نباشد. همین جاست که سقوط انسانیت به دیکتاتوری شروع می شود. بسیاری از دیکتاتورها، قبل از رسیدن به قدرت مطلقه، انسان های قابل احترامی بوده اند که به خاطر آرمانی که داشته اند، مجاهدت میکردند، اما همین که به قدرت مطلقه رسیدند، دیگر آزاد نبودند، بلکه اسیری بودند در کام میل به قدرت بیشتر. زندگی شخصی آن ها را اگر مطالعه کرده باشید، واقف خواهید شد که شدیدا انسان های تنهایی بودند و حتی از قوم و خویش نزدیکشان نیز، وفای چندانی ندیدند. این همان آغاز سقوط است. قدرت مرکبی می خواهد عنان گسیخته! که به هر سمت خواست براندش و عاقبتی بر آن نیست جز سقوط به ته دره. نکته عجیب آن جاست که این سقوط به میل و ارده خود دیکتاتورها شکل میگرد و فریاد ناصحان و مشفقان نیز در بیشتر اوقات، سزایی جز داغ و درفش ندارد. مثال بسیار روشنش، خود شما می باشید و دفاع جانانه ای که از رییس دولت کودتایی به بهای سنگین از دست دادن اعتبارتان نزد ملت کردید. آن روز شما به این می اندیشید که احمدی نژاد، گزینه کم خطرتری برای سلطنت شماست. هر چه شما بگویید، اوامرتان را اجرا خواهد کرد. حتی به صراحت گفتید که نظرتان به احمدی نژاد نزدیک تر است. اما شما از یک نکته غفلت کرده بودید و آن این که قدرت تنها یک مرکب ندارد. همانگونه که قدرت سوار بر شما شد و شما را مسخر خویش گردانید، بر دیگران نیز می تواند سوار شود. زمان تاختش بر دیگران زمانی خواهد بود که شما به دلیل اشتباهات شخصی تان، در برابر مرکب دیگر قدرت، در مقام ضعف گرفتار آیید. مقام عظمی ولایت و صاحب قدرت مطلقه، به چنان زبونی گرفتار می آید که مجبور است که احمدی نژاد و تیمش را، همچون خاری در گلو، تحمل کند! چرا که میداند پس دادن این خار، مستلزم شکستن قداستی است که شبانه روز برای قامت خود دوخته است. خود اما بهتر از هر کس دیگری میدانید که این قداست دوزی، به نقاشی بر آب رونده می ماند. اثرش رفتنی است، آن چه می ماند جوهری است که مصرف شده و زحمت بی نتیجه ای که نقاشش برده!
آقای خامنه ای، ذهن مرز نمی شناسد. بسیار چیزهایی ذهن ما می سازد که در عالم واقع امکان وجود ندارد. وقتی اسیر قدرت می شوی، خیال برت میدارد که می توانی بسیار کارهای ناشدنی بکنی، و آنچنان گرم خیال و رویای خود می شوی، که دیگر عالم واقع برایت غریبه و آزار دهنده می شود. عالم واقع پر می شود از دشمن، شیطان، فتنه، انحراف و تو می مانی تنهای تنها. در واقع کاری که قدرت مطلقه میکند، آن است که صاحب قدرت را زندانی خیال و رویا میکند. مثالش خود شما! فکر میکنید که ولی امر مسلمین جهان هستید، اما خبر ندارید، یا خود را به بی خبری زده اید، که کشورهای اسلامی، همه برای مبارزه با بلندپروازی های شما، متحد شده اند. فکر میکنید ولی امر مسلمین جهان هستید، اما اهل سنت ایران، از داشتن یک مسجد در دارالخلافه شما محروم هستند. فکر میکنید ولی امر مسلمین جهان هستید، اما مردم مسلمانی که هر روز توسط هم پیمان شما در سوریه کشته می شوند، شما را در قامت شریک جانی می بینند. مثال دیگر از اوهام شما آن که فکر میکنید جزو کشورهای قدرتمند جهان شده اید، لابد به موشک ها و بمب های داشته و نداشته خود می بالید، اما حتی جسارت اعتراض جدی به لشکر کشی عربستان به بحرین را ندارید! فکر میکنید که جزو ابر قدرت های دنیا شده اید، اما نمی بینید که مردم تان، برای برداشتن مقدار جزیی سهمیه یارانه اشان، از شب قبل در صف عابر بانک ها، نوبت میگیرند. خیال برتان داشته که با داشتن بمب و موشک، ابر قدرت می شوید، اما بر این چشم پوشیده اید که شوروی، با داشتن هزاران برابر بمب های مخرب تر و موشک های پیش رفته تر، چگونه فروپاشید. سرمایه ملی ایرانیان را به تاراج می برید تا عدالت اسلامی را در کشورهای دیگر با حمایت از تروریسم بگسترانید، و عاقبت هم این می شود که حماس، عزیز دردانه اتان، به گروه سازمان آزادیبخش فلسطین ملحق می شود. شما خیال میکنید که با برگزاری یک کنفرانس، می توانید موفقیت محمود عباس در نشست سران جهان را تخریب کنید، اما نمی بینید که میلیاردها دلار سرمایه گذاری تان در سوریه و لبنان و نوار غزه، دارد به باد می رود. خیال میکنید که پاک ترین حکومت تاریخ را دارید رهبری میکنید، اما در واقعیت، هزاران هزار میلیارد تومان، از جیب ملت و در طی سلطنت شما، توسط باندهای مافیایی به یغما می رود. فکر میکنید سپاهیانی دارید که برای جنگ با هر ابرقدرتی از جان شسته اند و آماده نبردند، اما واقعیت را نمی بینید که صدها بندرگاه، مبدا ورود اجناس قاچاق سپاهیانی است که فسادشان همه جا را گرفته است و آنچنان تن شان از پول های حرام فربه شده، که در روز روشن، قرارگاه موشکی تان منفجر میشود، و کسی هم پاسخگو نیست!
آقای خامنه ای، بی دلیل نیست که همه دیکتاتورها، بیش از همه به نیروهای امنیتی و نظامی تکیه میکنند. چرا که فکر میکنند ذهنی که شکل داده شده باشد که فقط فرمان بپذیرد، وفادار ترین نیروهاست. اما نمی دانید که چنین اذهانی فرمان از قدرت میگیرند نه صاحب قدرت. تازه صاحب قدرت نیز شما نیستید آقای خامنه ای! چرا که قدرت پوشالی شما، به همراهی همان نیروهای امنیتی و نظامی وابسته است. عملا شما یک مهره هستید برای آن ها، نه آن که آن ها برای شما مهره باشند. دیر یا زود، تقابل آن ها با اوامرتان را خواهید دید، همان طوری که تقابل دولت نور چشمی تان را دیدید.
آقای خامنه ای، من امیدی به تغییر در شما ندارم، اما این ها را می گویم تا بدانید و بدانند که استمرار ولایت شما بر سبک و سیاق سابق، تنها نتیجه اش، فروپاشی سیاسی، اجتماعی یک واحد سرزمینی به نام ایران است. عقده های تعلق شهروندان به این واحد سرزمینی، در ولایت شما، هر روز بیش از پیش بریده می شود. به حقوق انسانی و شهروندی یکی بخاطر مذهبش، دیگری بخاطر زبانش، و آن دیگری بخاطر فکر و اندیشه اش تعرض می شود. بیکاری و گشنگی همه جا را گرفته، کارخانجات یکی پس از دیگری ورشکست می شوند. امنیتی در بازار سرمایه وجود ندارد. در عرصه جهانی، روز به روز بیشتر، منزوی تر می شویم. آمار مهاجرت نخبه های مملکت، هر روز بیش از پیش می شود. اخلاق در جامعه هر روز سست تر، رشوه هر روز گسترده تر، فساد مالی و اختلاس هر روز افسار گسیخته تر! این است نتیجه واقعی ولایت شما!!! نه خیالات خام تان که هر روز از منابر و بلندگوها و رسانه ها برای مردم پخش میکنید.
آقای خامنه ای، بدانید و آگاه باشید که دیر یا زود، خواهید مرد. شانس بیاورید مرگ تان زودتر از سقوط تان باشد وگرنه مرگ دردآوری همچون مرگ قذافی، چندان دور از انتظار برای تان نیست. مرگی که قذافی آن را استبداد جمعی می دانست و از آن هراسان بود. شاید شما هم هر شب، قبل از خواب، به چنین کابوس می اندیشید. اما بدانید که اگر مرگ تان زودتر از سقوط تان رقم نخورد، فراری از وعده تاریخ نیست. ای کاش از سرگذشت دیکتاتورهای دیگر، و سرگذشت سرزمین هایشان پس از آن ها، درس بگیرید، سریع تر این قدرت مطلقه را ملغی کنید، حکومت تان را از سیکل بسته رهبری، باز کنید. همه ارکان قدرت را به رای و نظارت مردم استوار گردانید و امور را به عاقلان بسپارید، و گرنه ترسم آن است که جنگ احتمالی که در پیش است، هزاران ایرانی را در آتش نادانی و نابخردی شما و کارهایتان بسوزاند.
آقای خامنه ای، از تاریخ عبرت بگیرید پیش از آن که سرگذشت شما نیز به عبرت های تاریخ افزوده شود!