۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

دردم آن است که دیر رسیدگان هوای خدایی دارند

درد دل های یک اسپینوزا

دردم آن است که نورسیدگان، گویا هوس خدایی دارند
دردم آن است که زخم نخوردگان، هوای انتقام جویی دارند

دردم آن است که نابلد ها، دعوی آشنایی دارند
دردم آن است که مطلق نگرها، ادعای ابزارشناسی دارند

 میوه تغییر را با تصویر، قیاس میکنند


سربازان اهریمن، شخم عداوت میزنند
باغبانان در زندان،  حساب پس میدهند









۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

داستان آن دو سرباز و حکایت آنان که خود را از جنس دیگر میپندارند

داستان این دو سرباز، داستان انسانیت است و مسخ شدگی، مرز وطن دوستی است و آدم کشی.

باور دارم که تاریخ سنت هایی دارد تغییر ناپذیر، همان سنتی که صدام را به دار مجازات آویخت، گریبان مسببان کشتار سربازان ایرانی و عراقی را به قیمت استحکام استبدادی که زندگی نسلی همچون ما را سوزاند، خواهد گرفت. و چون نیک بنگریم، حال و روز هاشمی چندان بی تناسب با این سنت تاریخ نیست
و چه نیک گفتاری است که هر کس برای دیگری آتشی افروخت،عاقبت کاشانه اش سوخت. اما نه با آتش دیگری، بل با شررهای برخواسته از خاکستر آتشی که روزی خود افروخته بود
اما همواره فراوانند آنان که گمان میبرند، که وجودشان از جنس دیگر است و لاجرم باور دارند که اشتباهات دیگران را، آنان تکرار نخواهند کرد. این خاصیت مشترک آنانی است که قدرت مسخشان نموده. و رعایایی همچون من به انتظار خواهیم نشست تا سوختن بت های دیگر را با آتشی که خود برپا کرده اند، ببینیم. تا این حکایت ها را برای آیندگان بازگو باشیم، هرچند تسلسل در تاریخ، درس عبرتی بر قدرت مطلقه زدگان نخواهد بود.



۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

باید از نو برپاخیزیم. دوشنبه شب ساعت 10 خیزش دوباره جنبش را رقم خواهیم زد

 کاری از آدم اولوشن

مدتي است که در ظاهر همه چيز آرام است، گويي کسي را سوداي بازپس گيري پرچم ايرانش نيست. گويا همه از ياد برده اند که يکسال و اندي دوشادوش هم ايستادند و مرگ بر ديکتاتور گفتند.  از آن ميترسم که اين کرختي باور خودمان هم شده باشد و در سوداي فارسي وان و يا حکايت هاي بي مزه محمود و مشايي بگذريم و بگذرانيم.  بگذاريم که دغدغه نان و بيداد گراني، ما را به خود مشغول کند به ياد نياوريم از شمع های مرده.
آري برادر من ميترسم که روزمره شده باشيم و ميترسم که عادتمان شده باشد اين بوي ماندگي و مشاممان نيز از کار  افتاده باشد.  ميترسم يادمان رفته باشد که سال گذشته همه با هم، فرياد ميزديم "موسوي، موسوی پرچم ايرانم رو پس بگير".
امروز که او را براي گرفتن پرچم ايرانمان باز خواست ميکنند، من و تو باز سودای بازپس گيري پرچم ايرانمان را داريم؟
 آيا  انديشيده ايم که پرچم ايران ما، همان موسوي و کروبي هستند؟ چه کسي جز کروبي ميتوانست افشاگر تجاوز عمال سيد علي باشد. کروبي ميدانست که  هزينه اين افشاگري و ريختن هيمنه جبروتي مقام عظمی که خطابه های عتاب آلود مي خواند، کمتر از جانش نخواهد بود، اما ايستاد و مردانه هم ايستاد. از ايستادن موسوي چه گويم که خواهرزاده اش را شهيد کردند، ولي خم به ابرو نياورد و گفت خونش رنگين تر از ندا و سهراب و اشکان نبود. آيا ما نيز ايستاده ايم؟
ميترسم روزي در پيشگاه فرزندانمان آن همه شرمسار باشيم که پيشينيان در پيشگاه ما به ندامت آن سکوت ننگين در 28 مرداد، شرمسارند. 
دوستانه و صميمانه از تمام همرزمانم، از هر طيف و هر دسته اي که قلبشان براي ايرانشان ميتپد، ميخواهم که نگذاريم تاريخ تکرار شود، شايد صداي فرياد ما در نيمه شب دوشنبه، ديوار ظلم را بشکند. تاريخ گواهي خواهد داد بودند مردان و زناني که تا آخر ايستادند.
ميخواهم که به نداي دوستانمان در سايت تحول سبز لبيک گويم و با فرياد اعتراضمان، هرچه که ميخواهد باشد، تکبير يا مرگ بر ديکتاتور و يا يادي از آزادگان دربند، صداي نفس کشيدنمان را در گوش سيد علي طنين انداز کنيم. تا دشمنان اين مرز و بوم بدانند که نسلی که قهرمانش مصدق است، همراهان آزادی را تنها نخواهد گذاشت.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

کمپین شکایت از سردار مشفق




امروز بیش از یکماه از دستگیری هفت دلاور جنبش که رسوایی کودتا را با شکایت از سردار مشفق در تاریخ ثبت کردند، میگذرد. آنان از جان و مال و زندگیشان هزینه کردند تا همگان بدانند که سرداران سپاه چگونه  برنامه ریزی کرده بودند که رای من و تو را بدزدند. آنان تشت خونین خامنه ای را باز رسواتر کردند و قدرت پوشالی حکومت زر و زور و تزویر را بار دیگر مضحکه  کردند. اما من و تو در این یک ماه که آنان را گرفته اند چه کرده ایم؟ جز این که هر از چند گاهی  شاید زحمت خواندن مطلبی را متقبل شده ایم؟ و یا حداکثر مطلبی راجع به آنان را در فیسبوک و توییتر و فرندفید به اشتراک گذاشته ایم؟ ممکن است بگویی چه کاری از دست ما بر می آمده که نکرده ایم؟ لابد انتظار داری که باز به خیابان آییم و کف خیابان را اشغال کنیم؟ اگر این سئوال را بپرسی صادقانه خواهم گفت نه. نمیخواهم که تار مویی از سر هیچ هموطنی کم شود، هرچند اگر روزی رهبران جنبش بخواهند که به خیابان ها آییم، از دادن جان نیز دریغ نخواهم کرد. اما از تو میخواهم که کمترین کاری که میتوانی برای این آزادمردان و برای حیات آزادی جویی را انجام دهی. نمیدانم حداقل برای تو چیست؟ اما اگر اهل شعار نویسی بر در و دیوار هستی، شعارهایی با مضامین ما هم شاکیان سردار مشفق هستیم بنویسی. اگر بیانیه چاپ و تکثیر میکنی، حتما بالای برگه هایت بنویسی که من هم جزو شاکیان سردار مشفق هستم. اگر پول نویسی میکنی، بنویسی که سردار مشفق را محاکمه کنید. اگر در تاکسی بحث سیاسی میکنی، یادآوری کنی که 7 اهورایی برای محاکمه سردار مشفق چه شجاعانه به رقص با مرگ رفته اند. اگر هم مطلب مینویسی و وبلاگ داری، میتوانی یک پست به افتخار شرف این مردان در بند بنویسی و بالایش ذکر کنی تو هم از سردار مشفق شکایت داری.
آری هموطنِ من، من نخواهم گفت چکار کنی، اما خواهم خواست که حتما کاری بکنی. سردار مشفق اسم رمز است. اسم رمز از مستبدین خون ریز. نگذاریم که جنگ دلیرانه 7 دلاور جنبش از یادمان برود. آنان هر لحظه در میدان نبرد هستند