نیک آهنگ آنلاینی؟ چراغ ات خاموشه...!
جنازه ی بیگناهی سرد نشده، بیگناه دیگری را به مسلخ افترا نمی برند آقای نیک آهنگ کوثر. نام نامداری را به پای چوبه دار بردن البته نه قاضی و دادگاه می خواهد نه ادله و سند، موج سواری روی احساسات ملتی فلک زده را خدعه ای عمر و عاص گونه بس است، نام سیاوش برازنده ی کسی باد که عزم می کند از آتش بگذرد که هر که از آتش بگذرد زیبا شود...
دیروز:
هنوز ساعتی از اعدام های ننگین دستگاه ظلم و جور نگذشته بود که هجمه های شما و دوستانتان بر علیه موسوی آغاز شد. از طنز روزگار ابزار شما «بالاترین» بود. سایتی که به حق یا ناحق یکی از خطوط اصلی وبسایت جنابعالی از اولین روز افتتاح زیر سوال بردن قابلیتهای آن، پر رنگ کردن سیستم سایت خود در مقابل آن و در روزهای آخر معرفی آن به عنوان ابزاری بالقوه وحتی بالفعل در دستان عوامل رژیم بوده است. برای شما که گویا درس مدیریت بحران را خوب آموخته اید حتی این «بالاترین» نیز تا زمانی که در خدمت پیش برد اهدافتان قرار گیرد دور انداختن آن صلاح نیست! با قسمتی از تحلیل شما در باره بالاترین موافقم : بالاترین ناهمگون است و بیشتر نظر عوام در آن غالب است نه خواص. البته واژه ی عوام بر خلاف نظر شما برای من واژه محترمی است، زیرا معتقدم یکی از مشکلات تاریخی ذهن ما، احتیاج همیشگی آن به داشتن «خواص» بوده است، خواصی که یا همیشه در جهان ملموس ساخته ایم تا ما را به نام عوام تحقیر کنند یا در هیات های متافیزیکی در پشت پرده پنهان کرده ایم تا بر ضد خود ما عمل کرده ابزاری باشند در دستان اصحاب قدرت. چرا که نه؟ اگر نیاز ما را به داشتن خواص آقابالاسر مرتفع می سازند در دستان هر کس که باشند ملالی نیست!!!. تصور کنید بالاترین به دریایی می ماند، دریایی که ذرات آن ما هستیم (عوام) ، با یک شوک سهمگین (اعدام 5 بیگناه) این دریا (وجدان جمعی) به یکباره به خروش می آید. همه به یکباره دیروزی که با هم پیموده ایم و فردایی را که در انتظار آن نشسته ایم را فراموش می کنیم و از یاد می بریم اگر چه ممکن است در دستان خشم اسیر باشیم، اما عده ای بیدارند و حاضرند برای بالا رفتن از نردبان قدرت هر کاری بکنند! آخر شما که داغ ظلم و جور این اصحاب را بر تن دارید دیگر چرا؟ چند ساعت از اعدام ها نگذشته بود که با هدایت شما آنان که دستشان به خون آلوده بود از یادها رفتند و تیغ تیز تهمت به سوی موسوی بازگشت. اما تنها یک روز زمان لازم بود تا دانایی موسوی اسب تروای جناب عالی از بام به زمین اندازد، امروز 22 بهمن شماست...
من گردانندگان جرس یا گروههای دیگر را نمی شناسم. اما شما آنها که روزگاری دوست نزدیکتان بوده اند را هر روز با مساله ای متهم می کنید. از طنز روزگار است که ما باید بر این احوال شما خرده بگیرم. چرا هزاران سبز می سازید (سبز اللهی، سلطنت طلب و ...) و هر روز آنها را به چوبی می نوازید، آیا قرار است این درخت ستبر را موجودی از جنس خودش از درون بپوساند؟ نه آقای نیک آهنگ، هزار بار نه به شما. ما همه در هیات سکولار، مذهبی و ... تا زمانی که دلمان برای آزادی می تپد همدیگر را دوست داریم. ما سبزهای سفید رویی هستیم که چون در انتظار بهاریم ناممان سبز است، و این نام به اعتبار جوانه سبز امید و انتظاری که در دل هایمان شکوفه زده، داریم. همین قدر ساده. ما را هزار رنگ نخواهید، یا یک رنگ باشید یا رنگ غم و افسردگی برای خود برگزینید: زرد مثلا. و با صدای بلند بگویید: جماعت من زردم.
راستی یادتان مانده که موسوی در هیچ یک از بیانیه هایش اسمی از خواهر زاده اش نبرده است؟ بیگناهی که در روز عاشورا به خاک افتاد. چرا برای این کار از او خرده نگرفتید؟ از او پرسیدند، گفت: خون او از نداها و سهراب ها رنگین تر نیست. او دایی تمام شهدای ماست، تمام برادران و خواهران ما. اما شما او رو در هیات بزدلی کشیدید که چشمان خود را بر پاهای بی جان بیگناهی بر سر دار می بندد، چرا؟
شاید موسوی همان کسی است که ناخودآگاه جمعی ایرانی می خواهد از او یک قهرمان، منجی یا مرد خاص بسازد. اما او اینگونه نیست، او یک مرد سیاسی است و ما چقدر رنج برده ایم از کم داشتن این مردان در آشفته بازار تاریخ معاصرمان. بیانیه ای که در مخالفت با عده ای که می خواستند برایش تولد بگیرند یادتان هست ؟ « تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود....» نه آقای نیک آهنگ، او نمی خواهد قهرمان باشد، زیرا می خواهد راهی که شروع کردیم را تا انتها برود. آنان که روزی اسب تروای نیرنگ را به درون قلعه ی تروی فرستادند خوب می دانستند که قهرمانان را به راحتی می توان زمین زد، بیدار شوید ما نه قهرمان می خواهیم نه می خواهیم کسی را زمین بزنیم. ما مرد کارزار سیاست می خواهیم، او مرد امروز ماست. شاید اگر این جملات را به خود موسوی می گفتم، می گفت : نه، ما با جنبش سبز زندگی می کنیم، ما در مقابل موج های خروشان و جوان ملت هیچ نیستیم. می خواهم بگویم راست می گوید، او در مقابل این ملت به تنگ آمده هیچ نیست، جز رفیقی شفیق. و نیز می خواهم بگویم به عنوان قطره ای کوچک از این دریا روزی رای سبزی به او دادم و آن روز به امانت داری اش مطمئن نبودم، اما اکنون هستم و او را دوست دارم.
آقای نیک آهنگ ما بلندگو نمی خواهیم زیرا از بچه گی و در زمستان سرد ما را به صف می کردند و با بلندگویشان چیزهایی به ما می گفتند که هنوز یادمان نرفته، گوشمان از صدای های بلند کر شده. اگر خواستیم موسوی یا کروبی یا تاج زاده و سحرخیز و باقی که در قلب تهران ایستاده اند و مبارزه می کنند ما را بس است که از قلب تهران تا اوین راهی نیست. بگذار منه تازه خارج نشین شده سکوت اختیار کنم و به نوای آنان که روزی کهریزک را افشا کردند و هنوز پشت سر موسوی و کروبی در زندان راست قامت ایستاده اند گوش بسپرم.
موسوی تغییر کرده و این را به خوبی به اثبات رسانده، همین. امضایی که روزی زیر برگه ای که برای کاندیداتوری شورای شهر زدید یادتان هست؟ همان امضایی که التزام عملی و نظری شما را به ولایت فقیه تایید می کرد. چه زیبا به آن اعتراف کردید. نیک آهنگ هنر زیستن، هنر تغییر است. در پایان، می دانی چرا طاقت ام طاق شد؟ این تصاویر را دیدم(http://www.youtube.com/watch?v=ZFCxfb87V3E) ، به بغض فرو خورده ی همین پدر که آه و فغانش را پشت بغض اش و جملات فقیرانه اش پنهان کرده است قسم ات می دهم که ارزان نفروش. بگذار روزی بگوییم که صدای بی صدای شما را هم شنیدیم، ناراحت شدیم و فقط مشغول امروز خود نبودیم.
امضاء مهدی احسانی، یا کسی که زمانی که نیک آهنگ را برای کاریکاتور آیت الله تمساح اش به زندان انداختند و وزیر ارشاد وقت سکوت کرد، 19 سال داشت و برای تنهایی او اشک ریخت اما اکنون از مکر زمانه طاقت اش طاق شده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر