۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

زیدآبادی هم ستون پنجم آمریکا و اسراییل است لابد!









امروز توفیقی نصیب شد و نوشته جناب دباشی در الجزیره را خواندم. نوشته در وصف نیروهای ستون پنجم آمریکا و اسراییل در کشوری مثل ایران بود. پس از خواندن متن ایشان یاد پاسخی افتادم که احمد زیدآبادی در سال 86 به اکبر گنجی داده بود.
نشسته ام و به این فکر میکنم که جناب آقای دباشی که مخالف حضور در صدای آمریکاست، ولی در برنامه پارازیت حضور پیدا میکند ( لابد میداند برنامه مذکور چه میزان محبوبیتی در جامعه ایران دارد و نمیخواهد از این فرصت چشم بپوشد، هر چند از یک رسانه امپریالیستی پخش میشود؟!!) امروز هم اشکالی ندارد که در مصاحبه های تلویزیونیش برای اعتبار بخشیدن به خود  نامی از زیدآبادی  ببرد، حتی اگر وی را  ستون پنجم آمریکا و اسراییل بداند.
حداقل متن وی، شامل نگارنده آن مطلب هم میشود! اما زیدآبادی فعلا زندان است و می توان از اعتبارش برای خود خرج کرد لابد


۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

تنهایی و ماشین

تنها زاده می شوی و باید تنها زندگی کنی. زندگی تجلی تنهایی و افکار توست. تنهاییت را با بیکران برآمدهای ذهنی بزی، همانطور که سیزیف زیست. اما نه! او نمی اندیشید. او فقط یک ماشین بود. پس یا ماشین باش و یا تحمل کن.
راه دیگر، جای خالی دادن است که کس از آن خبر ندارد، اگر جگر داری قدم در راهش بنه وگرنه خفه خون بگیر و دو راه دیگر یکی را بزی.
اما من ترجیح میدهم ماشین نباشم، هر چند که سخت است!

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

برای مادران آزادی، برای بلاگرهای دربند



وقتی تصمیم گرفتم که یک وبلاگ داشته باشم و هر از چندگاهی دغدغه های ذهنیم را در جایی ثبت کنم، هیچ وقت فکر نمیکردم که بخش مهمی از زندگیم با وبلاگ نویسی شروع خواهد شد. اوایل فقط به دید تفنن به آن نگاه میکردم که میتوانم بی دغده حرف هایم را، فکرم را بنویسم. همیشه فکر میکردم وبلاگ مثل یک دفترچه یادداشت است که یادگاری خواهد بود از افکارت، یک یادگاری برای روزی در آینده که برگردی و خودت را در آیینه زمان ببینی. اما کم کم فهمیدم وقتی می نویسی،  وقتی تصمیم گرفتی وبلاگی برای خودت داشته باشی، کم کم وارد یک فضای اجتماعی می شوی که قبلا تجربه اش نکردی. وقتی کم کم میبینی که دیگران هم شروع میکنند مطالبت را خواندن، وقتی نظرات آن ها را در مورد نوشته هایت، نوع فکر کردنت و نظرهایت میخوانی، میفهمی که وبلاگ نویسی با خاطره نویسی و سیاه کردن دفترچه خاطرات، که فقط و فقط برای تو می ماند و بس، فرق دارد. زندگی من هم دقیقا از اینجا تغییر کرد که یک دریچه جدید برای گفتگو برایم فراهم شده بود. جاذبه وبلاگ نویسی دقیقا در تجربه این است که میدانی که چیزی که مینویسی توسط دیگرانی، کم یا زیاد، خوانده میشود. از همینجاست که یک شبکه اجتماعی ایجاد می شود که بستری فراهم میکند برای حرف زدن، برای بحث کردن. برای چیزی که در جامعه واقعی کمتر میتوانی پیدایش کنی! چون کمتر کسی است که حوصله بحث داشته باشد، یا کمتر کسی است در جامعه حتی در بین دوستان روزانه ات که علایقش با تو یکی باشد. یا حتی کمتر کسی پیدا میشود که حرف هایت را درک کند، نقد کند! اما وبلاگ نویسی، این بستر را فراهم میکند که حرف بزنی،  نقد کنی و بفهمی کجای استدلال هایت ضعیف است، با دغدغه های دیگران آشنا شوی. دردهای جامعه را بیشتر لمس کنی و مهمتر از همه فکر کردن را بیاموزی!
اگر امروزه، این همه بلاگر زندانی در بند رژیم های توتالیتر وجود دارد، یک دلیل بیشتر ندارد، هراس تمامیت خواهان از وجود بسترهایی که خروجی آن بیان دردها از یک سو و همفکری و هم اندیشی برای یافتن علاج هاست. یک نظام تمامیت خواه، دوست دارد که روح جمعی بوجود نیاید، افراد جامعه هیچ گونه تجمع و یا تشکلی نداشته باشند که حکومت بر آن ها نظارتی نداشته باشد! چون دیر زمانی ست که حاکمان مستبد آموخته اند که وقتی انسان ها جماعتی باشند، جرات فکر کردن، نقد کردن و اعتراض کردن می یابند. بدیهی است که دشمن اصلی چنین حکومت هایی بیان حرف هایی جدا از دیدگاه های رسمی آن هاست. آن ها خوب میدانند که وقتی آدم ها گفتگو کردن را بیاموزند، دیگر زیر بار یوغ استبداد نمیروند. آن ها خوب میدانند که دموکراسی از گفتگو زاده میشود. پس طبیعی است که عرصه را بر بلاگرهایی که جرات کرده اند بلند بلند حرف بزنند، فکر کنند و  اعتراض کردن را تحربه کنند، ببند.
به این فکر میکنم که آزادی در این کشور بسان جنینی است در شکم مادر. هنوز تولد نیافته است، اما تولدش نزدیک است. هر جنینی برای زنده ماندن، به یک مادر نیاز دارد.  مادران آزادی در سرزمین من، کسانی هستند که شهامت داشتند بنویسند، شهامت داشتند بگویند چگونه فکر میکنند، شهامت داشتند اعتراض کردن را به دیگران بیاموزند. و به این فکر میکنم که مادران آزادی سرزمین من هرچند در گوشه زندان هستند اما طفل آزادی را با لحظه لحظه زندگی خود، پروار کرده اند.
 طفل آزادی، از درد و رنج این مادران در بند تغذیه میکند تا زنده بماند. اما فردا که این طفل بدنیا بیاید و بزرگ شود، خود خواهد دانست که هزینه بودنش، هزینه تولدش، اشک و خون و شکنجه هایی بود که مادران آزادی در زندان ها پرداختند. آزادی روزی خواهد دانست که نطفه اش با فکر کردن در زمانه ای که حاکمان انسان ها را کودن میخواستند، بسته شد. آزادی روزی خواهد دانست که بلاگرهای زندانی، مادرانش بوده اند