۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

در باب سید محمد خاتمی

این روزها، روزهای تلخلی است، نگرانی از وضع جسمانی زندانیان اعتصاب غذا کرده یک طرف و انفعال جامعه از سوی دیگر، به تنهایی کافی است که دلیلی باشد برای غم و غصه خوردن. یک هفته از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی می گذرد. با چند تن از دوستان در حال مشورت بودیم که باید اقدام علمی در حمایت از این اقدام زندانیان سیاسی صورت بگیرد. اعتقاد داشته و دارم که خطاب این آزادگان بیشتر از آن که حکومتی باشد که نشان داده است جان انسان ها برایش پشیزی ارزش ندارد، عموم مردم می باشد. کمپین هایی در حمایت از این اعتصاب غذا صورت گرفت، که هر کدام کاری شایسته بودند. اما به شخصه اعتقاد دارم که باید یک اقدام عملی جدی تری و در داخل کشور رخ دهد. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم که یک نامه به برخی از شخصیت های نام آشنا بدهیم و از آن ها درخواست اقدام  عملی عاجل در حمایت از زندانیان سیاسی نماییم. هر چند به شخصه دوست داشتم که خطاب آن نامه سید محمد خاتمی باشد، چرا که اعتقاد داشتم ایشان پتانسیل بالاتری برای اجماع چنین اقدامی دارد، اما تصمیم جمعی بر آن شد که از مراجع اصلاح طلب این درخواست صورت بگیرد. پس از انتشار آن نامه، در فکر آن بودم که یک نامه خطاب به آقای خاتمی بنویسم و از ایشان هم چنین اقدامی را طلب کنم. برخی از دوستان پیشنهاد داده بودند که این نامه به جای آن که از طرف جمعی از وبلاگ نویسان باشد،  از طرف فعالین سیاسی با ذکر نام صادر شود. در همین فکر بودم که چند ساعت پیش متوجه شدم جناب آقای خاتمی پیامی خطاب به این زندانیان سیاسی صادر کرده است. پیام را که خواندم، بدنم سست شد. همه ماهیچه هایم یخ کرده بود.
چند ساعتی با خود درگیر بودم که آیا باز باید آن نامه به خاتمی را بنویسیم یا نه، به این نتیجه رسیدم که از ابتدا اشتباه میکردم که انتظار اقدام عملی از طرف ایشان را داشتم. این دو سال اشتباه میکردم که خاتمی را همراه موسوی و کروبی می دانستم.
به اعتقاد بنده، امثال آقای خاتمی تنها توجیه کننده انفعال در برابر ظلم هستند. عجیب است که این اقدام غیر اخلاقی را که خود سبب ترویج ظلم بیشتر از طرف ظالم می شود را در لباسی از اخلاق می پوشانند. و از آن دردآور تر آن که جمعی او را مرد اخلاق می دانند. امروز مطمئنم که از دید آقای خاتمی حقانیت تنها با قدرت است. یعنی آن که قدرت دارد، مجاز است که هر کاری بکند، چون قدرت در ید دستان اوست.  این نگاه تخیلی خاتمی به اوضاع کشور، را تنها با دقت در سطور نگاشته شده در آن متن می توان دید. آن جا که  از مسئولان میخواهد :" از طریق مذاکره با معترضان به حل مسائل بپردازند."  یعنی با زندانیان مذاکره کنند و بگویند که این حق ما بود که هدی صابر را ضرب و شتم کردیم. این حق ما بود که هاله سحابی را کشتیم و این حق ماست که شما را از حقوق انسانی تان محروم کرده ایم.
اعتقاد داشتم  که یکی از دلایل اصلی فلاکتی که وبال گردن کشور شده است، بی عرضگی شخص خاتمی بود. اما امروز اعتقاد دارم که دلیل دیگرش آن است که امثال من هنوز به وی امید داشتیم.
از امروز، خاتمی برای من یک بزدل است که بیش از هر کس دیگر، به قوام ظلم در این کشور کمک کرده است. او نتنها خود نمی خواهد مقابل ظلم و ستم بایستد، بلکه مروج انفعال و مسخ زدگی است. کسی که دیدش به قدرت آن است که لطف کند و ما را نکشد، نمی تواند آزادی خواه باشد، تنها می تواند تدارکاتچی به نسبت مهربان تری از سایر تدارکاتچی ها برای دستگاه ظلم و جور باشد. خاتمی همانند تریاکی می ماند که کارکردش تسکین موقتی درد است. و آن کسی که به امثال خاتمی برای تغییر اوضاع امید بسته است، مثالش به کسی می ماند که در شوره زار نهال کاشته و به آن چشم دوخته است، تا بال و پر بگیرد و به آسمان برسد.


۶ نظر:

  1. با سلام
    (لُتفن تَرزِ نوشتن من را تحمل کنید)
    منضور من از این نوشته این نیست که در مورد این نوشته ی شما نضَر بدهم، اما برای خالی نبودن! عریضه، در مورد اینکه گفته اید: «اعتقاد داشتم که یکی از دلایل اصلی فلاکتی که وبال گردن کشور شده است، بی عرضگی شخص خاتمی بود. اما امروز اعتقاد دارم که دلیل دیگرش آن است که امثال من هنوز به وی امید داشتیم.» باید بگویم اگر زمانی به ایشان امید داشته اید، در همان زمان نمیتوانسته اید او را بی عرضه بدانید. اگر هم بر فرض، آقای خاتمی مثل آقای موسوی با عرضه بود، اون موقع احتمالن جاش تو حبس خانگی بود. چرا دلیل اصلی این فلاکت را بی عرضگی کل "روشنفکران" ندانیم؟ البته میشه در این مورد بحثهای فلسفی :) و روشنفکری کرد، ولی خوب، گفتم که منضور من از این نوشته پرداختن به این نوشته ی شما نیست.

    منضور من، یه مقدار افشای رازهای جنبش! یه مقدار درد دل و یه مقدار خاهش و التماس است (برای آزادی چه کارها که نباید کرد! )

    پاسخحذف
  2. یادتان هست که مدت کوتاهی همراه با دیگران «حضور خیابانی در پنج شنبه ها» را برای اعتراض مَترح کردید. من خیلی تاسف خوردم! که چه زود از این تبلیغ دست برداشتید. خاهش و التماس من این است که مبلغ «حضور خیابانی در پنج شنبه‌های اول هر ماه، فعلن بدون دادن شعار و ترجیحن به تَرَف یکی از میادین اصلی شهرها» است.

    اگر به این وبلاگ یک پُستی
    http://ettehaad.blogspot.com/
    که برای اراعه‌ی برنامه‌ی اتحاد ایجاد شد (شاید من اولین وبلاگنویسی بودم که برنامه‌ی اتحاد نوشتم. بعدها هم ، بدون گفتن شاید، اولین نفری بودم که، حداقل برای هول دادن دیگران، اسامی افرادی را برای تشکیل دولت در تبعید اراعه دادم
    http://rendeaalamsuz.blogspot.com/2008/06/10.html
    که البته الان همچین دولتی را قبول ندارم و از امثال نوری علا و میرزادگی متنفرم)، و رمز و ممزشم را هم همون موقع دور انداختم، نگاه کنید، متوجه پیشنهاد من برای حضور خیابانی در یک روز مشخص در هر ماه می‌شوید. من حتا برای این پیشنهاد ترانه هم نوشتم. همون موقع هم اولین وبلاگم را درست کردم با اراعه‌ی این پست:
    http://rendeaalamsuz.blogspot.com/2007/09/blog-post.html
    و لینک برنامه‌ی اتحاد را در آن گزاشتم. البته این برنامه‌ی اتحاد، یک روزه بوجود نیامد و اولین بار تحت نام برنامه‌ی 10 ماده‌ای اتحاد در سال 1385 اراعه شد، در سایتی پولی که 6 ماه بیشتر دوام نیاورد.

    پاسخحذف
  3. متاسفانه برخلاف فکری که میکردم، اِتّلاعاتی از من را مخفی نگه نداشته بودند و آنهایی که از وجود من احساس ختَر کردند، از تَریق «هو ایز دِ اُونِر» به اِتّلاعاتی دست پیدا کرده و تهدیداتشان برای من ختَرناک شد و من هم سایت را بستم. در این مدت 6 ماه، به این خاتِر که آقای خورسندی بدجوری به همه گیر میداد، و عملن نشون میداد که میخاد رهبر باشه، من هم گفتم چه اشکالی داره! و گیر دادم به ایشان که رهبر شوند و ماجرای عشق و عاشقانه همراه با نفرت و دعوایی رخ داد که نگو و نپرس و اصلن کی میگه که دو بار تحت لفافه تهدید به مرگ شدم؟!! در این ماجرا پای آقایان ف.م.سخن، ابراهیم نبوی و ... هم به وسَت آمد و ...
    قسمتی از آخرین نوشته‌ام در آن سایت را میاورم:


    آ 08 ذر
    آب 28 ان 1385 - نوا 19 مبر 2006
    من میخام پدربزرگمو در بیارم
    (5)
    به شماره اش توجه نکنید

    نگارشگر: داستان که به روز 28 آبان 1385 رسید، آقای هادی خورسندی بیاناتی کرد بدون تردید!! و من و جواد و رند و " بقیه ی دار و دسته ی "... شاهین
    ... بد جوری دچار ِ شوک روحی،روانی شدیم و دل و دماغی از دست دادیم، بسیار دردناک سرشار از تعسف، به این زندگی، تُف، تُف . همه ناراحتیم، همه میخایم جیغ بکشیم ... : و ببین دیگه چی گفته

    : چهارشنبه 1 آذر 1385 / اصغر آقا
    هادي خرسندي با اعدام صدام حسين مخالف است - راديو فردا " مصاحبه با رادیو فردا ...
    فیروزه خطیبی – نظر شما در باره حکم اعدام صدام حسین چیه؟
    هادی - ببینید من در درجه اول با اعدام مخالف ستم. من از وقتی که، یعنی چند سال پیش، یعنی از وقتی که جمهوری اسلامی برای من تروریست فرستاد، حتی من با ترور هم مخالف شدم. یعنی اصلاً کار خوبی نیست که
    بیان و یک آدمی رو بکشن. اما من ضمن اینکه با مجازات اعدام مخالفم حتی اگر موافق هم باشم هم، صدام در فهرست من اولین کس نیست. من فهرستی
    دارم، حق تقدم قائلم برای اعدام افراد توی این سلسله مراتب، که البته نمی گم الان اما باز هم اگر من با مجازات اعدام موافق باشم، اون صدام حسینِ سفاکِ
    . آدم کشِ جنایتکار را باید گیر بیارن و مجازات کنند اگه می تونن نه یک مفلوک بدختی رو که در زندان افتاده و شلوار خودشو می شوره و آب می کشه و روی بند می اندازه که خشک بشه که دوباره بپوشه. این اون صدام حسینی که من خواهان مجازاتش هستم، نیست ...»

    آقای خورسندی، خیلی خیلی متعسف شدم که این رفتار و برخورد وحشتناک رو از خودتون نشون دادید ...
    و درسته که من از تهدید شدن میترسم، ولی خوب اونو به حسابِ همدردی با اونایی که تو خیلی از کشورها تهدید میشن میزارم و میگم هر چه بادا باد
    متعجب: حالا کی خاسته تو رو گیر بیاره و به مجازات برسونه / تو شاید اون موجود زندانی ای که هیچ سایتی نوشته هاشو اراعه نمیده باشی و اون صدام سفاک و ...آقای ابراهیم نبوی باشه. جریان احمدی نژاد و غول چراغ جادو یادت که میاد /
    ندا: گیر آوردن و به مجازات رساندن، یعنی تهدید
    و فرق نمیکنه که کی تحدید میشه و کجای سلسله مراتبِ تهدید قرار داره ... »

    پاسخحذف
  4. اگر به این لینک
    http://rendeaalamsuz.blogspot.com/2009/01/blog-post.html
    نگاه کنید، کمی بیشتر به این ماجراها پی میبرید. در این تصویر، آقای خورسندی بشار اشد را بی‌رگ خانده است، چرا که به جنگ با اسراعیل نرفته است!!


    یه کم هم به این نوشته‌ی آقای هادی خورسندی توجه کنید. اگر بگویم که منضور آقای خورسندی، لو دادن امثال من بوده است، حرف دروغی گفته‌ام!!

    پنجشنبه 20 تير 1387
    http://www.asgharagha.com/archives/001863.php#more

    خیلی جیگر میخواد!
    گفتم مگه من جاسوس شمام؟ نه جانم. خودم ‏از پسشون برمیام. خودم از جلوشون درمیام. مگر اینکه زورم نرسه. مگر اینکه کم بیارم.......
    خیلی جیگر میخواد!‏
    ‏«گور بابای آخوندا. ما با اینا مخالفیم اما دین و ایمونمونو که از دست ندادیم....

    دفعه اول که رفتم مارو خواستن سین جیم. گفتم اومدم مادرمو ببینم. گفتن اونجا ‏چیکار میکنی؟ گفتم به شماها چه مربوط. ...
    ‏دفعه ی دوم که رفتم باز احضار، سین جیم. ولی البته با ادب و احترام. آدمشونو میشناسن. ‏باز شروع کرد آسمون ریسمون. گفتم چی میخواین از من؟ من با شما همکاری نمیکنم اما ‏همینجوری اگر موردی باشه تذکر میدم، اطلاع میدم. اونهم در حد وطنپرستی خودم نه دوام ‏حکومت شما.‏
    خیلی حرف زد. از توطئه هائی که علیه ایران میشه ... گفتم اینجاهاشو باهاتون هستم. گفتم از آخوندبازی ‏تون متنفرم اما اونجا که پای دفاع از آب و خاک من باشه، اونجا که بخواد یک وجب از خاک ‏مقدس مملکت من .... بغض کردم. گلوم گرفت. صدام بند اومد. گفت شماره حسابتو بده در ‏خارج. گفتم واسه چی؟ گفت توی پرونده داشته باشیم. گفتم شما که گفتین همه چیز منو ‏میدونین. کنف شد.‏...
    با مداد کمرنگ نوشتم شماره حسابو دادم بهش. مخصوصاً دادم. ...
    آدم بدی نبود. ...گفتم منم تا جائی که بتونم بهتون کمک میکنم. ‏کمک میکنم برای استقلال و آزادی و یکپارچگی کشورم نه برای آخوندا و صیغه هاشون.‏...
    حالا هم هروقت میرم اونجا، جلسه میذارن دعوتم میکنن که چه حال چه خبر؟... ‏گفتم خیال میکنین اگر کاری بکنن، من میام به شما میگم؟ پس خودم چکاره م؟ اگر کاری ‏علیه مملکت من بکنن میام به شما راپرت میدم؟ گفتم مگه من جاسوس شمام؟ نه جانم. خودم ‏از پسشون برمیام. خودم از جلوشون درمیام. مگر اینکه زورم نرسه. مگر اینکه کم بیارم. ‏اونوقت خب، با همه دلخوری که از شما دارم، با همه ی اینکه میدونم بین شماها هم آدم ‏نامرد پیدا میشه، سرنخو میدم دستتون. میگم آقا این شخصه. این خانمه یا این آقاست. اینم ‏اسمشه، اینم خونه اش، اینم محل کارش. اما دیگه سراغ من نمیاین. دیگه چیزی از من ‏نمیپرسین.... »

    اصغر آقا:
    « يكشنبه 23 تير 1387
    نه والله، منظورم شخص خاصي نيست، حتي خودم!
    اين «خيلي جيگر ميخواد» را سه چهار ماه پيش نوشتم. دادمش به کيهان لندن. پريروزها از سفر که برگشتم فوري پستش کردم اينجا. نه. هيچ شخص بخصوصي منظورم نيست. ولي هستند. بعضي شان فريب خورده و رها شده اند! بعضي شان هنوز دارند فريب ميخورند! »

    پاسخحذف
  5. قسمتی از این حرفای آقای نبوی هم
    http://mail.gooya.eu/culture/archives/053491.php
    در رابته با این بود که کلاه من و آقای خورسندی بدجوری تو هم رفته بود و ایشون یک وساتتهایی کردند. اون موقع من یه شعر نیمه‌کاره روی آهنگی از پینک‌فلوید در رابته با آقای خورسندی نوشته بودم (فکر کنم خیلی حسرت خورد که چرا تمومش نکردم! / سایت من اسمش «ترانه دات کام » بود و با راعه‌ی یک سری ترانه، آن را راه انداخته بودم. این ترانه‌ها را میتوانید در انتهای ستون سمت چپ وبلاگ سابقم، که متاسفانه، احتمالن با خرابکاری عده‌ای، کنترل بر آن و ای‌میلم را از دست دادم، مشاهده کنید)
    آره، آقای نبوی با حرفهایی از جمله: «*
    اصولا جوادشناسی از علوم ضروری برای کسانی است که در خانه شان به کوچه سياست ايران باز می شود
    / ــ ببين يه بچه محل داشتيم رفت جبهه، اما با "واک ــ من" اش . . . يادش بخير گويا تا آخرين لحظه پينک فلويد گوش می کرده . .
    » مرا از حمله‌ی بیشتر باز داشتند.

    اوف، خسته شدم. الیته من ترجیح میدادم این حرفها را از تَریق ای‌میل برایتان بنویسم که ای‌میلی در وبلاگتان مشاهده نکردم.

    خوب، بعد از این یه مقدار افشاگری و گفتن اینکه من احتمالن قویترین، اگر نگویم تنهاترین، کسی هستم که از پس اقای خورسندی برمیایم، حتا با نامه‌های عاشقانه (اگر مخفی بشوم!!) و اینکه انتقاد شما از ایشان در رابته با سخنرانی شان در حضور مریم رجوی، کمی نسنجیده بود، بروم سر درد دل.

    من انقدر در امید و ناامیدی دست و پا زده و میزنم، انقدر بارها خاسته‌ام سیاست را ول کنم و نتوانسته‌ام که حد ندارد. انقدر رنج روحی/فکری کشیده‌ام، انقدر گریه کرده‌ام که ... بی‌خیال! اگر شما به کسانی و در زمانی امید داشته‌اید، من دارم امیدم را به همه از دست می‌دهم. آره، ما میتوانیم به هم امید بدهیم. آره، ما همه مان مقصریم. فلاکتی که ایران به آم دچار است، فلاکت کل روشنفکرانش هم هست. حال من از شما می‌خاهم به من امید بدهید. تردید نکنید. بالای سایتتان (اینکه یک پست در این مورد بنویسید، فایده ندارد)، یک روز مشخص در هر ماه را برای گردش/ راه‌پیمای خیابانی و بدون شعار (از همه تَرف به ترفِ یک میدان. همه‌ی شهرها میدان انقلاب دارند؟)، تبلیغ کنید تا بهتر بتوانیم دیگران را هم به این تبلیغ، دعوت کنیم. این راه‌پیمایی‌ها در تضاد با راه‌پیمایی کسانی که می خاهند در روزهای دیگری شعار بدهند نیست و اگر به تدریج جا بافتد و جمعیت انبوهی در خیابان جمع شوند، راه برای حمله‌ی نهایی یا عقب‌نشینی حکومت، که بعید به نضر میرسد، باز می‌شود. و باز هم التماس و خاهش!

    پاسخحذف
  6. جنبش سبز ایران دارای خطای استراتژیک است!
    هفته پیش نپال بودم و دیدم که این مردم ابتدایی و عموما بی سواد نپال از ما خیل ایرانیان فرهیخته و دانشگاه دیده بسی جلوتر بودند!آنها دقیقا می دانستند که چکار دارند می کنند! گویا قرار بوده هیئت حاکمه قدرت را پس از دو سال تحویل دهد ولی اینکار را نکرده و الان هشت سال است که بر مسند مانده است. مردم نپال هر هفته یکی دو روز را در اعتصاب و تظاهرات بسر می برد. یکی دو روز قبل از روز اعتصاب , توسط احزاب و گروه های مخالف توسط اعلامیه و یا حتی بصورت شفاهی تاریخ اعتصاب و یا بقول خودشان "استرایک" به مردم کوچه بازار اعلام می شود.در روز اعتصاب هیچ تاکسی و وسیله نقلیهای حتی موتور سیکلت حق تردد در خیابان های اصلی و فرعی شهر را ندارد و الا با بازخواست گروه های مردم که در سر چهار راه ها و معابر جمع شده اند مواجه می شود. تمام مغازه ها بسته می شوند و آنهایی که مشکل مادی دارند به احترام اعتصاب, کرکره مغازه خود را تا نیمه پایین می کشند. کارمندان دولت همه بر سر کار های خود می روند ولی بخش خصوصی فعالانه از فعالیت خود داری می کند. یک روز موتور سیکلتی را کرایه کردم تا با آن به گشت در کوههای اطراف بروم. اولا که صاحب موتور سیکلت از کرایه موتور به من امتناع کرد ولی عاقبت چون توریست بودم با عنوان این که مسئولیت آن بر عهده خود توست آن را به من کرایه داد. نیروی ضد شورش جابجای شهر پخارا حضور داشت ولی هر جا که پلیس بود مردم نبودند و هرجا مردم بودند پلیس نبود! ولی در عوض همه جا پر از اعتصاب بود! باری در مسیر کوتاهی که از خیابان های شهر می گذشتم در سه نقطه توسط جوانان و مردم خشمگین متوقف شدم ولی آنها بعد از اینکه من برایشان لبخند می زدم و با نشان دادن علامت پیروزی به آنها می گفتم که توریست هستم با احترام و شادی به من اجازه می دادند تا عبور کنم. این برنامه دو الی سه سال است که همچنان بدون خستگی ادامه دارد. آنها مانند آقای خاتمی نبودند تا بجای مردم از هیئت حاکمه بخاطر جنایت های انجام شده عذر خواهی کند! نمی دانم ایشان کی این ملت را بحال خود خواهند گذاشت! بنظر می رسد آقای خاتمی با اینبار با ماسک شورای هماهنگی پنهانی بیانیه می دهند


    ما کشوری دیکتاتور خیز داریم. هر گروهی که بر سر کار بیاید ولو سبز هم باشد با شنیدن بوی نفت فیلش یاد هندوستان می کند و دیکتاتوری را آغاز خواهدکرد. در چنین کشوری اگر قرار باشد برای مبارزه با دیکتاتور به خیابان بیاییم باید هر روز خدا را در حال تظاهرات و درگیری های خیابانی باشیم!

    شما فرض کنید آن پانصد هزار نفری که در روز 25 بهمن بیرون آمده بود دست به اعتصاب زده بود, یعنی جنبش سبز تنها در شهر تهران پانصد هزرا نفر نیروی میدانی دارد و نیروهای نیمه فعال را خدا عالم است!. حال اگر این نیرو دست به اعتصاب زده بود با توجه به اینکه با اعتصاب یک نفر کار دو نفر دیگر هم می خوابدببینید چه نیروی عظیمی و با چه قدرت شگرفی وارد عرصه سیاسی ایران می شد. جنبش سبز دارای خطای استرتژیک است. هفته پیش نپال بودم چنان این مردم نپال با انجام اعتصابات برنامه ریزی شده و با چاشنی تظاهرات خیابانی قشنگ دولت نپال را بستوه می آوردند که من حظ کردم. ولی در ایران فقط تظاهرات پر هزینه را چسبدهاند و ول هم نمی کنند! جین شارپ می گوید بابا !آنچه در ایران انجام می گیرد جنگ نرم نیست! مردم ایران باید بسوی روش های نیرومند و کم هزینه مبارزات مدنی بروند و تظاهرات خیابانی نمی تواند تنها راهکار جنبش سبز باشد.
    آقایان توقع دارند که یک نفر بیاید و حقوق اعتصاب کنندگان را بدهد تا آنها مردم را دعوت به اعتصاب کنند!دریغ از یک روز اعتصاب عمومی که در طول این مدت مدید اعلام شده باشد. در عوض تهییج احساسی مردم وصدور بانیه های پر از آه ناله و شیون و نفرین در دستور کار بوده است. حالا هم که یک شورای بی نام و نشان تازه دارد دنبال دوران طلایی امام راحل می گردد!
    حکایت برنامه ریزان جنبش سبز, حکایت شتر مرغ شده که موقع بار بردن می گوید من مرغم! و موقع تخم گذاشتن می گوید من شترم! تا پای خشونت به میان می آید آقایان می گویند نهضت ما فرق می کند و ما اهل مبارزات مدنی هستیم! تا صحبت اعتصاب می شود می گویند در حال برنامه ریزی تظاهرات (خونین) هستیم!
    دقیقا تفکر شام سلطان حسینی خاتمی در پشت وشورای هماهنگی حس می شود! تا وقتی موسوی خدا بیامرز زنده بود! خاتمی جرات دستکاری در جنبش سبز را نداشت!

    پاسخحذف