گاهی دلت آنچنان می گیرد، که می خواهی بزنی به زیر همه چیز. ای کاش می توانستی تو هم بمیری، ای کاش تو هم می توانستی در لب طاقچه عادت از یاد ببری. سهراب می گفت کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم. اما گویی ذات تو با مسخ شدن در تناقض است حتی شناور شدن در افسون زیبایی برای همین حتی میخواهی با طبیعت بجنگی. حکایتت شده حکایت سیزیف که محکوم شده است آن سنگ گرد لعنتی را به قله کوه برساند. اما زیاد که مقاومت کنی، خسته می شوی. پارو زدن در مسیر خلاف آب، حتما برآیند سرعتت را مثبت نمی کند. گاهی تنها با سرعت کمتر عقب می روی. بیشتر پارو میزنی، بیشتر خسته می شوی. رمقی برایت نمی ماند. باز به این نکته می رسی که جنس فرصت از طلاست. آه که در سرزمین من، مس خریدار بیشتر دارد تا طلا.
دلت میخواهد که خود را به آب بسپاری و آب ببردت به هر آنجا که دلش خواست. این تقاص آنانی است که متاع خود را نجسته اند. روزها خواهند آمد و خواهند گذشت، در کتاب ها از رشادت ها خواهند نوشت و از بی عرضگی ها. اما کسی از خود نخواهد پرسید که من در کدام ردیف قرار می گرفتم. این رسم زندگی است. زندگی جاری است. یک بار به این سو و یک بار به آن سو، یا باید بخت یاریت کند و یا باید به فکر توشه راه باشی. هیچ کدام که نباشی، شاید آخرش از روند بازی استعفا بدهی تا در گاه دیگری به میدان آیی. آیا باز سیزیف خواهی ماند و یا ....
چه کسی گفته است که هر متنی باید سر و ته داشته باشد. سر و ته برای کسی است که وضعیتش سر و ته دارد نه رها شده در باد. کارکرد برخی نوشته ها فقط این است که سر و ته نداشتن را عرضه کنی. البته خیلی ها خواهند گفت متن فلانی سر و ته ندارد. اما سر و ته نداشتن، به معنی میان نداشتن نیست. حتی می تواند نشانی باشد که میانش آن چنان پر است که اصلا سر و تهی ندارد. سر و ته ارزانی آنان باد که به طاقچه عادت چسبیده اند.
حالا تا از دست نرفتید! بد نیست که نضرتون* رو در مورد این تکه پاره های! منتشر نشده بگید:
پاسخحذف«... با هزاران درود و سلام به آقایان میرحسین موسوی، مهدی کروبی و همپیمانان دمکرات و اصلاحتلَبشان که سعی میکنند حکومت را به عقینشینی وادارند و هزاران درود بر سرنگونیتلبان دمکرات و متعادلی که سعی میکنند مبارزهی مردم را راحتتر، هموارتر، کمختَرتر، بالندهتر، پیگیرتر، پرجمعیتتر و مهیاتر برای ضربهی نهایی کنند،..
ما بر آنیم/چنین فکر میکنیم/معتقدیم که فرقی اساسی بین تحقق خاستههای اصلاحتلَبان و سرنگونیتلَبان دمکرات، وجود ندارد!
اجرای کامل قانون اساسی، بدون فکر کردن به اینکه چگونه به این پیروزی دست یافتهایم یا اصلن امکان چنین احتمالی وجود دارد یا ندارد، مساوی است با راهپیمایی چند میلیون نفری، و این ردخور ندارد! یک اعلامیه صادر میشود و از همهی مردم خسته از 32 سال (+ ... ) حکومت تحمیلی دعوت میشود که از سراسر ایران به تهران آمده و در راهپیمایی هفتهی بعد در فلان خیابان به ترَف فلان میدان مرکزی شرکت کنند. فکر میکنید چند میلیون میآیند؟ من که میگم حداقل ده میلیون. (شما هم ای خانندهی نسبتن! عزیز، خاهش میکنم آن چند میلیونی که را در فکر دارید، از دیگران مخفی نگه ندارید و در بخش نزَرات به نمایش بگزارید.) و این 5 یا 10 یا 15 میلیون نفر هم آنقدر در خیابانها میمانند تا اصلاحتلَبان قدرت را موقتن در دست گرفته و اعضای «مجلس نویسندگان قانون اساسی جدید» را بدون شَرت و شُروت و کاملن آزادانه به رای بگزارند. بدون ذرهای شک معلوم است که این قانون اساسی جدید، قانونی دمکراتیک بوده و به این ترتیب، آزادی، برای اولین بار در ایران قانونی میشود. (یادمان باشد که قانون اساسی مشروتِه، بنا به اجبار زمان، قدرت وسیعی را در اختیار پادشاه باقی میگزاشت).
حکومت اگر بخاهد به خاستهی اصلیی اصلاحتلَبان، یعنی اجرای کامل قانون اساسی، تن دهد، در واقع حکم برکناری خود را به امضا رسانده است و مگر یک سرنگونیتلَب چه میخواهد؟ ...
با توجه به این متلب، چرا سرنگونیتلَبان با «اجرای کامل قانون اساسی» مخالفت کنند وقتی میدانند که اجرای آن مساوی با سرنگونی رژیم است...
پس بیایید تا آنجا که میتوانیم، به جای ایجاد مزاحمت برای یکدیگر، در یک اتحاد تاریخی، همگی، همگی، همگی اعلام کنیم که خاهان «اجرای کامل قانون اساسی» هستیم. خاستهای بسیار بسیار قانونی، بسیار بسیار برحق و بسیار بسیار مضلومانه. خاستهای که ندای وجدان آن پاسدار و بسیجی و لباسشخصی تفنگ و چاقو و چماقبدست را میتواند پرصداتر کند اگر ذرهای وجدان در او باقی مانده باشد. »