در نوشتار قبلی سعی شد که به اختصار با ارایه پرسش هایی به نقد اصلاح طلبی پرداخته شود. متاسفانه پس از انتشار آن نوشتار، نه تنها توجه کافی و مبذولی به آن نشده بود، بلکه در میان تک نقدهایی که برخی از دوستان در شبکه های اجتماعی دیگر به آن متن وارد کرده بودند که نقدهایی خارج از دایره آن متن می باشند . برخی سعی کردند از دریچه عملی نبودن براندازی و یا خطرات براندازی، اصلاح طلبی را توجیه نمایند. غافل از آن که این استدلال تنها در ذهنیت دو قطبی اصلاح- انقلاب معنا می یابد. به بیان دیگر، از نگاه آن ها که نگاه اغلب اصلاح طلبان نزدیک به خط سید محمد خاتمی است، تنها دو گزینه برای مردم وجود دارد؛ یا اصلاحات و یا انقلاب. حتی اصلاحات نیز خارج از اسلوب و منش آن ها، پنهان شدن در پشت شعارهای عدالت طلبانه و با نیست خشونت طلبی و براندازی نگریسته می شود. به همین دلیل پس از پرداختن به بحث نقد براندازی در نوشتار فعلی، در نوشتار بعدی که راه سوم نام نهاده ام، به نقد برخی از سرفصل های سخنان عباس عبدی به عنوان فصل مشترک مدافعین تز اصلاح طلبی خواهم پرداخت. دو نوشتار "نقد اصلاح طلبی" و " نقد براندازی" در حقیقت مقدمه ای برای طرح نوشتار سوم می باشند. به همین دلیل این نوشتار هم، همچون نوشتار اول، مختصر بوده و تنها به نقدهای اساسی وارد بر استراتژی براندازی از نگاه نگارنده خواهد پرداخت.
در نقد براندازی:
در نوشتار پیشین از معنای لغوی انقلاب گفته شد و سعی بر آن شد که بصورتی ملموس تفاوت آن با اصلاحات و یا ترمیم یک سیستم سیاسی اجتماعی، تبیین شود. اما توجه به این نکته ضروری است که طیف وسیعی از فعالین و کنشگران عرصه سیاسی کشور در داخل و خارج خواستار تغییر حکومت می باشند. اما آیا همه آن ها را باید برانداز بدانیم؟ محدوده کاربرد لغت برانداز تا به کجاست؟ آیا کسی که برای تغییر کلیت نظام دست به سلاح می برد، در براندازی هم تراز با یک کنش گر سیاسی اجتماعی است که تنها از ایده تغییر حکومت حمایت می کند ولی مخالف سرسخت استفاده از خشونت است؟ به دلیل شناسنامه دار نبودن بسیاری از جریانات و حرکت های سیاسی، متاسفانه هیچ گاه ضرورت این مرز بندی مورد توجه قرار نگرفته است. لذا طبق قرارداد نگارنده و برای کلاسه بندی طیف های مختلف، واژه براندازی را برای گروه های سیاسی بکار خواهم برد که با کاربرد خشونت در پاسخ به خشونت حاکمیت مشکلی ندارند و اولویت اول برای او، به زیر کشیدن حکومت فعلی است. این عکس العمل تدافعی آمیخته به خشونت را نیز تنها منحصر به خشونت نیروهای داخلی نخواهم کرد، و بلکه گروه هایی که مدافع دخالت نیروهای نظامی بیگانه به نفع جریان براندازی را نیز هم کلاس با مدافعان تز کاربرد روش های تدافعی خشونت آمیز خواهم دانست. پس طبق این قرارداد، هنگامی که صحبت از براندازی و یا براندازان می کنم، یعنی روش مبارزاتی و یا مبارزانی که به کاربرد خشونت در پاسخ به خشونت اعتقاد دارند و اولویت اول از دید آن ها تنها به زیر کشیدن حاکمیت فعلی است. بدیهی است که طبق این قرارداد، بسیاری از کنشگران سیاسی و اجتماعی که خواستار تغییر کلیت نظام هستند ولی به استفاده از ابزار آمیخته به خشونت هیچ اعتقادی ندارند و یا اولویت اول برای آن ها به زیر کشیدن حاکمان فعلی نیست، جای نخواهند گرفت.
در نقد این روش و منش مبارزاتی، دو وجهه کلی را باید در نظر گرفت و از دو دریچه وارد بحث شد. یکی جایگاه اخلاقی این روش مبارزاتی است و دیگری بحث کارکردی آن.
الف) نقد اخلاقی
الف) نقد اخلاقی
از دید اخلاقی، مهمترین نقدی که به این سبک و سیاق مبارزه می توان وارد دانست، آن خواهد بود که به چه حقی جریانات و گروه های مدافع این تز، خود را صاحب جان دیگران می دانند؟ بدیهی است که براندازان که یک سر آن ها از مجاهدین خلق بیرون می زند، یک سر دیگرشان، از برخی از هوادارن تندرو سلطنت طلب، و برخی دیگرشان، گروه های چریکی منظقه ای و نسخه های جدید تر آن ها را می توان در حامیان حمله نظامی دول غربی به ایران دانست، همگی به یک میزان این اصل اخلاقی را نقض می کنند که هیچ کسی صاحب جان دیگران نیست. به بهانه پیش برد مقاصد مبارزاتی استفاده از سلاح زندگی انسان ها توجیه اخلاقی ندارد. مضاف بر آن که تاریخ نشان می دهد که تغییری که با خشونت همراه باشد، خود زاینده خشونت های دیگری خواهد شد. سیکل تکرار خشونت، نه راه به سوی جامعه ای بهتر است و نه اصولا شرایط را تغییر می دهد. شاه می رود، و خمینی می آید. مجاهدین و گروه های چریکی مدافع انقلاب، گروه های تروریستی پس از انقلاب می شوند. ترور و بمب گذاری با قتل عام بی گناهان در زندان ها پاسخ داده میشود. حتی به فرض دخالت نیروی خارجی در فرآیند تغییر نیز، نه تنها از میزان خشونت ها کاسته نمی شود، بلکه بصورت غیر قابل مقایسه ای میزان کشته ها و زخمی ها افزایش خواهد یافت.
ب) نقد کارکردی
اولین نقد جدی به لحاظ کارکرد به این روش و منش مبارزه آن است که حرکتی که پشتوانه مردمی نداشته باشد، نه تنها شکست خواهد خورد، بلکه عاملی خواهد بود برای سواستفاده حاکمیت. این که مردم ایران، هیچ گاه روی خوش به مبارزات مسلحانه و یا مبارزات خشونت آمیز نشان نداده اند، بسیار واضح و مبرهن است. حتی مجاهدین خلقی که روزی دارای پشتوانه مردمی بود، بلافاصله پس از لشکر کشی به ایران، تمامی پایگاه های اجتماعی خود را از دست داد. مدافعین تز براندازی، بر اساسی قرار داد این مقاله، خود خوب می دانند که هیچ گاه مردم را نخواهند توانست همراه خود سازند، و گرنه در طی این سی سال، باید یک پایگاه اجتماعی ثابت ایجاد کرده بودند که نمود خارجی آن برای هر ناظری قابل مشاهده باشد. در حالیکه چنین پایگاه اجتماعی در بطن جامعه ایران برای این گروه های برانداز، اصولا وجود خارجی ندارد.
پرسش دیگر آن است که به فرض محال این روش توانست که منجر به تغییر حاکمیت گردد. آیا میتوان انتظار استقرار یک نظام مردم سالار را از دل مبارزات خشونت آمیز داشت؟ بدیهی است که دموکراسی پایدار، بر اساس تعادل طبیعی قوای اجتماعی جامعه شکل میگیرد. نیاز به توضیح نیست که در فرآیند یک مبارزه مبتنی بر خشونت، تمام نهادهای مدنی، کارکرد خود را از دست خواهند داد. پس می توان پرسید که فردای تغییر حاکمیت، حضور مردم در عرصه سیاست ورزی، از چه طریقی صورت خواهد گرفت؟ از طریق نهادهایی که دیگر نیست؟!! آیا چنین جامعه ای آبستن آن نخواهد بود که هر دسته و گروهی که منافع خود را در خطر دید، با همان رویکرد انقلابی، به دنبال حذف دیگران باشد؟ همان گونه که در ابتدای انقلاب 57 رخ داد.
نقد مهم دیگری که می توان مطرح کرد، از دریچه هزینه و فایده است. طرفداران این تز باید پاسخ گو باشند که در فرایند چنین مبارزه ای که بسیاری از سرمایه های کشور نابود خواهد شد، چه بدست خواهیم آورد؟ شرایط بحرانی ایران آن چنان است که چنان که حاکمیت مرکزی در دوره ای میان مدت ضعیف باشد، پتانسیل افتادن کشور در سراشیبی آشوب، خودمختاری و تجزیه بسیار بالا خواهد بود. بدیهی است که یک انقلاب، برای آن که پیروز شود، باید ماهیت بسیاری از ساختارهای موجود را تماما تغییر دهد و در حین حال پیوستگی اجتماعی، جغرافیایی و سیاسی آن محدوده سرزمینی دچار مشکل نگردد. طراحی و اجرای یک مدل بومی موفق نیز چیزی نیست که یک شبه از آسمان نازل شود و به تمرین و ممارست نیاز دارد. مدت زمانی که صرف خواهد شد تا کشور به شرایط ثبات پس از انقلاب برگردد، آبستن بسیاری از مصیبت ها برای کشور خواهد بود. همان گونه که در روزهای پس از انقلاب، شاهد بسیاری از حرکات استقلال طلبانه و یا خودمختار طلبانه در گوشه و کنار کشور بودیم. که در یک ساختار بی شکل و نهاد انقلابی، مسلما پاسخی جز خشونت از سوی حاکمیت نیز دریافت نکرد. آیا عقل سلیم می پذیرد که به بهای تغییر تمامیت یک نظام، چنین ریسک هایی را بپذیرفت؟
یکی از شروط لازم برای وقوع انقلاب، آن است که تمامی گروه های برانداز، زیر پرچم یک گروه مرجع گرد هم آیند. آیا تمام براندازان جامعه ایرانی، می توانند زیر یک سقف جمع شوند؟ و خواسته مشترکی داشته باشند؟ بدیهی است که اپوزیسیون های برانداز، که خواستار تغییر حاکمیت به هر قیمتی می باشند، خود در سی سال پس از گذشت انقلاب، حتی نتوانسته اند کوچکترین گفتکویی با یکدیگر داشته باشند، پس چگونه خواهند توانست گفتمانی مشخص را تولید کنند؟ آیا شرط حضور مردم در یک حرکت انقلابی آن نیست که بدانند بدیل گزینه ممکن چه خواهد بود؟ آیا اصولا هدف غایی این گروه ها، تناسبی با یکدیگر دارد؟
پینوشت: این نوشتار تنها به این دلیل مطرح گردید که در نوشتار سوم، به مدد این نقدها، راه سوم را بهتر شناخت و گرنه پتانسیل براندازی خشونت آمیز، در واقعیت عرصه سیاسی اجتماعی کشور، محلی از اعراب ندارد.
.
همسر ناصر حجازی پس از ورود تابوت ناصر خان به استادیوم آزادی برای دقایقی كوتاه به سمت یكی از دروازه ها رفت و برای لحظات كوتاهی به یاد همسرش درون دروازه ایستاد.
پاسخحذف